• دوشنبه 3 دی 03


مقتل حضرت رقیه(س) -(من مادر تو،فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم!].)

921

کاروان از کوفه راهی شام شد.مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه(س) را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین(ع) فشار آورده بود.شروع به گریه و ناله کرد و به یاد عزت و مقام زمان پدر اشک ها ریخت.گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.
یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید به رقیه(س)گفت:[اُسکُتی یا جاریه!فقد آذیتنی بِبُکائِک_ای کنیز!ساکت باش،زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم].آن نازدانه بیشتر اشک ریخت.دیگر بار آن مرد گفت:[اُسکُتی یا بنتَ الخارجی_ای دختر خارجی!ساکت باش].
حرفهای زجر دهنده آن مزدور،قلب دختر امام را شکست.رو به سر پدر نمود و فرمود:
"یا ابتاه قَتَلوکَ ظُلماً و عُدواناَ و سَمُّوک بالخارجی_ای پدر!تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند".
پس از این جمله ها،آن مرد غضب کرد و با عصبانیت،رقیه(س)را از روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت.
تاریکی شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه(س)از ترس شروع کرد به دویدن در آن تاریکی.سختی و خار و خاشاک زمین،پاهای کوچک او را مجروح نمود و او با همه خستگی باز می دوید.
همان زمان،قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین(ع)بر بالای آن بود.نیزه به زمین فرو رفته بود.دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورد نتوانست. 
رئیس قافله نزد امام سجاد(ع) آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. 
امام(ع)فرمود:
"یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد!".
حضرت زینب(س)با شنیدن این سخن،خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت و ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند. 
زینب(س)به هر سو می دوید،ناگهان چشم او به یک سیاهی افتاد،جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است.رو به آن زن نمود و پرسید:
"شما کیستید؟!"
فرمود:
[أنا أمُک فاطمه الزهراء،أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی_من مادر تو،فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم!].
زینب(س)،رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد.
ناسخ التواریخ،ص۵۳۱
داستان غم انگیز حضرت رقیه(س)، ص۳۷_۳۹

  • پنج شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1397
  • ساعت
  • 18:34
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



محمد شمس آبادی

سلام شعر در نرم افزار کامل نمی آید. اشتراک هم دارم

پنج شنبه 12 مرداد 1402ساعت : 20:16

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران