• سه شنبه 15 آبان 03


پنجره فولاد -(شبی با چشم بارانی خدایا یا خدا کردم)

517
1

شبی با چشم بارانی خدایا یا خدا کردم
شدم طوفان دردو با هیاهو یا رضا کردم

همان شب خواب دیدم دانه بر می چیدم از خوانش
کبوتر بودم و در آسمان خود را رها کردم

کنار پنجره فولاد بستم بال و پرها را
برای جمله بیماران دمادم من دعا کردم

نقاره خانه می زد آهنگ وچه غوغایی به پا می کرد
زدم با ساز دل شوری و شوری را به پا کردم

پریدم سمت سقاخانه، بر لب نام اربابم
کنارش یادی از سقای دشت کربلا کردم

زدم پر سوی گوهرشاد و سر بر سجده مالیدم
نشستم روی بام و نذرهایم را ادا کردم

سلامی دادم اول بر علی مو سی الرضا آنگاه
دلم را بر ضریحش بسته نامش را صدا کردم

خزیدم کنج تنهایی زیارت نامه ای خواندم
تمام دردهایم را یکایک بر فنا کردم

سحر شد خواب از سر رفت و من بیدار بیدارم
سرم بر آستانش راز دل را بر ملا کردم

تجلی بخش ایامم دلم بی تاب دیدارش
دلم را سالهاست بر نگاهش مبتلا کردم

  • دوشنبه
  • 3
  • دی
  • 1397
  • ساعت
  • 16:28
  • نوشته شده توسط
  • 09127033809

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران