پسر از جای خود برخاست، «بسم اللهِ مَجْراها ... »
	
	و با او پر کشید آرام چشمی رو به رویاها
	
	زمین یک بوسه ایمان شد در آیات قدمهایش
	
	و وحی آمد که:  اِنّ الارضْ، لَهُ اِنّا خَلَقْناها
	هوای گونهاش میراث گندمگونی از بطحا
	
	نگاهش برقی از یاسین، لبانش طرحی از طاها
	
	دل لیلا بهاری داشت، باران خیز و توفانی
	
	غزال بیقراری داشت، سرگردان صحراها
	
	«و سبحان الذی اَسرا [ الی الوادِ البلا ] ... لَیلاً  »
	
	منزّه باد! آن جامی که مجنون خورد و ... لیلاها -
	
	به دست آیینهی حسرت، برایش شَروهها خواندند
	
	برایش: «رود، رود...»، اما پسر دل زد به دریاها
	
	گذشت از برکهی ماندن، ولی با بالهای زخمی
	
	رها شد ماهی قرمز، رها در جوی فرداها
	
	و میبوسید در توفان، لبش را مرد کشتیبان
	
	و کشتی روی خون میرفت، «بسم اللهِ مَجْراها ...»
	
	شاعر:قاسم صرافان
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 17:14
- نوشته شده توسط
- علی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه