• پنج شنبه 1 آذر 03

حاج علی انسانی

متن شعر و غزل مرثیه عاشورا -(قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم)

2337
3

قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریب‌وار پیامی به آشنا بنویسم

نرفته یک غمم از دل، غمی دگر رسد از راه
ز خانۀ دل تنگ و برو بیا بنویسم

غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه‌های غریبانه با رضا بنویسم

پی رضای امام رئوف بودم و گفتم
روم به توس ولیکن ز کربلا بنویسم

به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
دوباره مشق ز بابا و طفل و آب نویسم

چه کودکانه و خوش‌باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نه باب، من چرا بنویسم؟

گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق اباالفضل
یکی‌یکی که شنیدم، دو تا دو تا بنویسم

به یاد قامت عباس و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رثا بنویسم...

به فرش خاک بیابان، به عرش نیزه دونان
تنی جدا بسرایم، سری جدا بنویسم

چه بر سر تنش آمد؟ ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم

بنی‌اسد! بگذارید من به قبر شهیدان
غزل نه قطعه از آن قطعه‌قطعه‌ها بنویسم...

منبع : شعر هیئت

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:12
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران