• دوشنبه 3 دی 03

 مهدی رحیمی زمستان

غزل مثنوی مناجات -(بیا تا ته راه را با تو باشم)

556

بیا تا ته راه را با تو باشم
شب گریه و آه را با تو باشم

جز این راه من راه دیگر ندارم
كه سر را ز سجاده‌ات بر ندارم

خدایا ز تو حكم شاهی گرفتم
در این راه هر چه بخواهی گرفتم

منی كه محرّم ز ارباب بی‌سر
فقط حاجتم را به آهی گرفتم

چه آمد به روزم كه در نیمۀ راه
دل و نفس را اشتباهی گرفتم

به مسجد و یا كوچه فرقی نمی‌كرد
ز آب گل آلود ماهی گرفتم

و آن‌قدر در لغزش اصرار كردم
كه بیماری رو سیاهی گرفتم

چرا از نگاهم نگاه تو برگشت؟
چرا دل نرفته، ز راه تو برگشت؟

گمان بود یا وهم آن بندگی‌ها
كه آورده امروز شرمندگی‌ها

اگر لطف خود را به آنی بگیری
نفس را ز كام جهانی بگیری...

مداوا شود قلب من با نگاهی
الهی الهی، الهی الهی
::
به مهدی معطر كنم مطلبت را
و مهر قبولی زنم امشبت را

جهان رو به پوچی‌ست آقا هنوزم!
دلت نیست كه زین كنی مركبت را؟

چگونه تحمل نمودی به كرات
غم كوچه و غصۀ زینبت را؟

بگو جمله‌ای را كه باید بگویی
انا المهدی مانده بین لبت را

گذشته‌ست آب از سرم، اكفیانی!
بیا ماه من! سید جمكرانی!

  • شنبه
  • 1
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 14:24
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



Mohammadhossein

اجازه برای استفاده ی شعر ها
با سلام
اجازه می باشد بنده از شعر ها استفاده کنم ؟ و ایکنه این شعر مهدی رحیمی عالی بود (بیا تا ته راه را با تو باشم
شب گریه و آه را با تو باشم)

شنبه 1 تیر 1398ساعت : 17:24

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران