از فروغ دیدگانِ مردم راه خدائی
مِهر پُرتاب نجابت از تو دارد روشنائی
.
می شود هر دل که از دل معتکف در بارگاهت
می رهد از ناامیدی، می رسد بر پارسائی
.
صحنه آرائی نموده آب و آیینه به صحنت
این به رفع تشنگیها، آن به نفع خود نمائی
.
روح و جانرا می نوازد سازها با سوز عشقت
ره نشینان را امیدی، بینوایان را نوائی
.
در مسیر روزگاران، مهر تو چون مهر تابان
در دل ویران یاران، می کند فرمانروائی
.
می زنم گلبانگ اوج سربلندی را ز کویت
تو فروغ بی ریای قلب مردان خدائی
.
تا عروس شب به جمع اختران رخ می گشاید
گنبد خورشید رویت، می نماید دلربائی
.
تو همان معصومه ای که بوی زینب از تو آید
خسته از محنت سرائی، زائر کوی رضائی
.
در دلم منزل به منزل می کشم درد شما را
گرچه خود بر دردهای بی دوا دارالشفائی
.
رازهای بسته ام را پیش رویت می گشایم
چونکه تو سنگ صبور و محرم اسرار مائی
.
سالها در بند بودم، تا فرشته از در آید
تا که جان یابد ز دست دیو بدسیرت رهائی
.
در نظر گر شعر «حقی» می درخشد چون ستاره
این توئی که در دل من واژه آرائی نمائی
.
- یکشنبه
- 23
- تیر
- 1398
- ساعت
- 10:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
ابراهیم حقی بستان آبادی
ارسال دیدگاه