با چشمای زخمیت دل منو بردی
چقدر روی نیزه تو سنگ و چوب خوردی
تو کوچه ها عمه هزار دفه جون داد
از بس که اتیش بر سر تو می افتاد
اتیشا هر بار یه نقشی می زاشت روی سر تو بابا
موهاتو سوخته شبیه موهای دختر تو بابا
۲
دختری که خندید به پیرهن پارم
دیدم تو گوشاش بود هر دو تا گوشوارم
سه ساله ام اما چشام ورم داره
چه کار کنم با این زخمای گوشواره
جای تو خالی یه لاابالی به گوش من زد بابا
همونکه نامرد برای عمه صداشو میبرد بالا
- پنج شنبه
- 24
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 14:51
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه