تو روی نیزه و خون قلب یتیمان شده است
مرتضی از غم تو پاره گریبان شده است
گلوی خشک تو را بر سر نی کوبیدند
نیزه ای جایگه حنجر عطشان شده است
موی تو سوخته یا پنجه ی قاتل خورده؟
بی سبب نیست که گیسوت پریشان شده است
خیره چشمان رباب است سر نیزه بدان
سر ششماهه به نی دیده که حیران شده است
حرمله بر سر اسبش سر عباس زده
چون به نی جا نشده،حرمله خندان شده است
روی نیزه عقب قافله را می بینی
دخترت در وسط دشت هراسان شده است
چه کسی رفته پی طفل،خدا رحم کند
زجر پست است که راهی بیابان شده است
با همان دست بریده شده ات بر شائق
لطف کن،زآن که اسیر غم هجران شده است
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- یکشنبه
- 3
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:23
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه