نرو عمه ، برگرد اگر می توانی
تو خیلی عزیزی تو خیلی جوانی
ببین حمله ی نیزه و سنگ ها را
مرا تا کجا با خودت می کشانی
ببین عمه تنهاست محرم ندارد
تو مردی و باید کنارم بمانی
بمان تا که از مجتبایم بماند
برای دلم یادگاری نشانی
خدای نکرده اگر برنگردی
اگر بشکند از تو ابرو کمانی
نرو تا نبینی تو از روی نیزه
که کارم شده با سنان همزبانی
به قلبم تو خنجر مزن دست بردار
نمانده دگر در گلو استخوانی
من و بزم شامات و دروازه ساعات
من و یک یهودی و تکه پرانی
برو بي حيا دست بردار از ما
نگاه خودت را کجا می كشاني
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
احمد شاکری
ارسال دیدگاه