بس که موج عاشق اینجا تلاطم می کند
هر کسی می اید اینجا دست و پا گم می کند
تا که با دست کریمت مشکلاتش حل شود
پیرمردی باز دارد نذر گندم میکند
تا که پای زائر تو می رسد باب الرضا
جای خود اول سلام از بانوی قم می کند
تا که می گیرد نگاه زائرت راه ضریح
آسمان دیده اش را غرق انجم می کند
آب سقاخانه داری یا که حوض کوثر است
گوئیا ساقی کوثر باده در خم می کند
جنس خاکت از طلا ، آقا نمازش باطل است
هر که با خاک سرای تو تیمم می کند
دست هر کس آمد و دامان لطفت را گرفت
کی دراز این دست دیگر سوی مردم می کند
بارها دیدم زبان اینجا نمی آید به کار
لال وقتی با زبان دل تکلم می کند
در کنار پنجره فولاد هر کس می رسد
کربلا را در خیال خود تجسم می کند
کربلایی هر که شد از باب شکر لطف تو
کربلا هم یاد تو ای ماه هشتم می کند
کربلا گفتم مرا یاد آمد از ان طفل که
با سه شعبه در گلو دارد تبسم می کند
- شنبه
- 13
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:2
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
ناصر شهریاری
ارسال دیدگاه