کوچه بود و غروب دردآور
گوشهی چشم آسمان تر بود
در زمان عبور از آن کوچه
دستهایم به دست مادر بود
ناگهان سایهای پدید آمد
ناله از فرش تا ثریا رفت
تا به خود آمدم فقط دیدم
دست یک نانجیب بالا رفت
صورت شوم خود در آینه دید
خیز سمت دل درک برداشت
سنگی از دست چپ حواله نمود
گونهی راستش ترک برداشت
دوزخ آتش گرفت و نفرین کرد
جبرئیل امین بگفت آمین
مادرم با تلاش بسیارش
شد به پا و دوباره خورد زمین
چادرش را تکاند و راه افتاد
مثل کوه از کنار کاه گذشت
ولی از درب خانه ناغافل
دو سه باری به اشتباه گذشت
- یکشنبه
- 6
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 9:33
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
میلاد حسنی
ارسال دیدگاه