دردامو به کي بگم من اشک تو چشمام حلقه بسته
همسرم پشت در و منتظر مرگم نشسته
جگرم مي سوزه از تشنگي و قلبم کبابه
يه کمي آب ، بخدا آب دادن تشنه ثوابه
رو به قبله شدم و اومده مادرم کنارم
پيش پاش مي خوام بلند شم بخدا رمق ندارم
اگه جسمم سه روز اينجا به روي بام لاله گون بود
اگه بال چند کبوتر روي جسمم سايه بون بود
ديگه بي کفن نبودم پيکرم يه پيرهن داشت
تابوتم کوهي ز گُل بود بدن من يه کفن داشت
ديگه طفلي نبود اينجا روي خاکا بکشونند
ديگه خيمه اي نداشتم پيش چشمم بسوزونند
سر جدمو بريدند تنش و بخاک کشيدند
خيمه هاش آتيش گرفت و بچه هاش رو خار دويدند
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1391
- ساعت
- 17:29
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه