ديگر مکن به هيچ کجا گفتگوي آب
چون ميرود به پيش همه ، آبروي آب
از هر کجا که ميگذرد ، ناله ميکند
از چشمه ، آب ، چونکه روان شد به جوي آب
در باغ و راغ ، زمزمه غم فزاي اوست
از غصه ، چين فتاده ، به روي نکوي آب
آن آب رودخانه ، که در دشت ميدود
گوئي عزيز گم شده دارد ، به کوي آب
ديوانه وار ، ميدود و ، ناله ميکند
پيچد به کوه ، ناله غم ، در گلوي آب
سرگشته ،بي قرار ، به هر شهر و هر ديار
بنگر به هر زمان و مکان ، جستجوي آب
پيوسته ، سر به ساحل درياي غم زند
آن موج بي قرار ، که خيزد به روي آب
اين اضطراب آب ، کجا هست بي سبب
بيهوده نيست ، حسرت پرهاي و هوي
آب روزي عزيز فاطمه شد خواستار او
حاضر نشد به خدمت او ، يک سبوي آب
با خون وضو گرفت ، حسين بن فاطمه
در ساحل فرات ، به جاي وضوي آب
عطشان ، کنار علقمه ، عباس ، جان سپرد
چشمي به سوي خيمه و ، چشمي به سوي آب
مهر خموشي لب اکبر ، عقيق شد
در پرده ماند ، قصه راز مگوي آب
داغ علي ، به دامن آب است ، نقش ننگ
سودي نداردش ، دگر اين شست و شوي آب
قاسم که تشنگي ، ز رخش برده آب و رنگ
ديگر چه جاي حرف گل و ، گفتگوي آب
عطشان ، گرسنه ، اصغر ششماهه جان سپرد
با خود به گور برد علي ، آرزوي آب
خجلت براي آب ، همين بس بود ( حسان )
کآخر بسوخت گلشن دين ، روبروي آب
نام شاعر:حبيب چايچيان
- سه شنبه
- 25
- مهر
- 1391
- ساعت
- 16:27
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه