هر بار دلم خسته شد از بارِ گناهی
شرمنده و بیتاب کشیدم دو سه آهی
با اشک نشستم دم ِ «ألعفو» گرفتم
در بازدمم دیده نشد ذرّه گناهی
یکبار نشد راه ببندی و بگویی-
برگرد برو! عاصی و گم کردۂ راهی
بخشیدی و گفتم چه کنم؟! چارۂ من چیست؟!
از نور دلم کم شده و مانده سیاهی
این نفْس؛ مرا یکسره از راه به در کرد
از راه به در کرده و انداخت به چاهی
خوردم به درِ بسته! رسیدم به امیدِ
یک گوشۂ چشمی! نظری! نیم نگاهی...
از «أسئلکَ» پُر شده این کاسۂ خالی
دستی برسان! ای کرمت لایتناهی
نزدیکتری از رگِ گردن به منِ بد
پس خوب ترین، خوب ترین پشت و پناهی
این سلسله ی کوهِ خطاهای پیاپی
در سجده شد از لطف ِ تو تبدیل به کاهی
ابلیس به عشق من و تو کرد حسادت
میگفت هراسان؛ چه گدایی و چه شاهی
از دور و برم دور شد آنگاه که گفتم:
یا راحمُ یا ساترُ یا ربّ ِ إلهي!
#بالحجة_إلهي_العفو
#مرضیه_عاطفی
- پنج شنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 17:50
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه