از ماتم إبن الرّضا دلها بسوزد
دلها برای غربت مولا بسوزد
یا ثامن الحجج! جوادت از ره کین
در حجره ی در بسته ای تنها بسوزد
یکدم بگو ای میوه ی قلبم اگر چه
از زهر کینه حنجرت یکجا بسوزد
از تشنگی می سوخت حلقوم تو امّا
دیگر کجا از نیزه ی اعدا بسوزد
بردند جسمت را به روی بام خانه
با دیدنت قلب و دل زهرا بسوزد
بال کبوترها برایت سایه کردند
نگذاشتند تا پیکرت آنجا بسوزد
ماندی به زیر سایه و جدّ غریبت
بی پیرهن در گوشه ی صحرا بسوزد
بهتر ز گودال است پشت بام خانه
اینجا تنت کی زیر دست و پا بسوزد
بر بام خانه صورتت اصلاً نمی سوخت
دلها به یاد ماتمی عظما بسوزد
ای وای از طفل رباب و نی سواری
آن سر به روی نیزه از گرما بسوزد
*******
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج
- دوشنبه
- 6
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 11:8
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه