• سه شنبه 15 آبان 03


دفاع مقدس -(یه روزی رفتم خونه شهیدی)

556
-1



یه روزی رفتم خونه شهیدی
نشستم پای حرف یک مادر غریبی
برام گفت از رفتن جوونش 
از اون لحظه که خواهر اومد / وداع کرد با برادر مهربونش 
به یادم افتاد // که خواهری وداع  میکرد با برادر 
و ساعتی بعد // میون قتلگاه خنجری رو حنجر 
غریب گیر آوردنش عزیز مادر 
غریب مادر ، شهید بی سر  
رفت رفت و رفت * فقط مونده یک خاطراتی از  جوونش 
رفت و رفت و رفت * حالا مونده این مادر نیمه جونش
اما مونده این * امانت که باید بمونه زنده خونش


دیدم یه گوشه دختری نشسته 
میگفتش بابا  قلب این دخترت شکسته
نگاهش به عکس روی دیوار 
با اشکاش باهاش حرف میزد / و میگفت بغل کن من و بابا یک بار 
به یادم افتاد // یه دختری بغل کرد سر باباشو
توی خرابه // نشون میداد بهش تاول رو پاشو 
نشون میداد بهش کبودی چشاشو
بغل گرفته ، همه دنیاشو
هی میگفت بابا * نبودی ببینی که من بودم علمدار 
جون دادم برات * توو اون لحظه که مارو بردن توو بازار 
وای من از از اون * نگاه های مردم که میدادن آزار


شاعر:داوودقاضی 

  • دوشنبه
  • 14
  • مهر
  • 1399
  • ساعت
  • 13:36
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران