خداوندا ز رویت شرمسارم
به غیر از معصیت ،چیزی ندارم
خدایا شب شد و با آه و زاری
به سویت آمدم با بی قراری
خدایا بنده ای گم کرده راهم
که ره نشاخته ، در قعر چاهم
خدایا ای امید نا امیدان
من امشب آمدم ، العفو گویان
توئی بخشنده،بخشش از تو خواهم
که در هر معصیت کردی نگاهم
تو ملجا بر همه درماندگانی
تو رحمان و رحیم و مهربانی
دلم را جز تو دلداری نباشد
غمم را چون تو غمخواری نباشد
نگاهی از کرم بر قلب زارم
بدم اما حسین را دوست دارم
خطاکارم ، خطایم را ببخشا
به حق پیکر گلگون سقا ..
ردم منما ، قبولم کن تو امشب
به حق ساقی بی دست زینب
به آن دستی که از پیکر بریدند
به آن جسمی که در خونش کشیدند
بمیرم تا عدو بُبرید دستش
ز کین بوسید پیکان چشم مستش
یَد عباس چون از تن قلم شد
کباب از غم دلِ اهل حرم شد
به چشمی پر زاشک آن شاخه یاس
حسین گفتا کنار نعش عباس
نمی شد باورم ، زودی بمیری
که بی تو می رود زینب ، اسیری
(فرج) گفت از گنه نادم منم من
به آل مصطفی خادم ، منم من
- پنج شنبه
- 2
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 22:9
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
امیررضا فرجوند
ارسال دیدگاه