دستی به دست محسن و یک دست بر کمر
با سینه ای از آتش مسمار شعله ور
افتـد ز حـزن ، لــرزه بـر انـدام عرشـیان
این گونه گر ز صحنه محشر کنی گذر
***
احقاق حق خویش چو پیش خدا کنی
با قامت خمیده، قیامت به پا کنی
با بازوی سیه شده در پیش گاه عدل
مظلومی علی ـ زخفا ـ بر ملا کنی
***
گویی:گناه محسن شش ماهه ام چه بود؟!
گلچین، گلم ز شاخه هستی چرا رُبود؟!
جز گـریه در فـراق پدر، جـرم من چه بود؟!
بـر داغم از چه داغ ، دشمنم فزود ؟!
***
شاهد به مدعای تو، دیوار و در شوند
مظلومی ترا، سندی معتبر شود
آنجا میان محکمه، مسمار غرق خون
حـاضـر بـرای داوری دادگـر شـود
***
در سینه ام نهان بود این سوز و سازها
تا آن زمان که پرده برافتد ز رازها
ای قبـر مخفی تو ، مـراد دل ( فراز )
بـاب الحوائجی تو ، بـر آور نیـازها
شاعر:مخمد تقی قریشی
- چهارشنبه
- 6
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه