من از دیدار رخسار در و دیواربیزارم
چرا چون بین دیوار و دری پرپر شده یارم
تمام مردمان در خواب و من تنهای بی یاور
کنار خاک یار مهربان خویش بیدارم
پس از تو فاطمه بر من امید زندگانی نیست
ز خاک تیره سر بردار بشنو درد بسیارم
هزاران درد پنهان را فقط با چاه می گویم
ز غمها یم کدامین را برایت باز بشمارم
به خانه غنچه ها هر شب بیادت ناله ها دارند
ز چشم جملگی پنهان سرشک از دیده می بارم
بنازم بر حیای تو که دردت را نهان کردی
ز زخم سینه ات دیگر چسان من پرده بردارم
شکسته قلب من از دیدن گلزخم بازویت
بیاد زخم تو زهرا دو چشم خون فشان دارم
- چهارشنبه
- 2
- تیر
- 1400
- ساعت
- 11:35
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید ناصر ولائی زنجانی
ارسال دیدگاه