گرد آن خورشید تابان خواهرانش گرم راز همچو پروانه به گرد شمع در سوز و گداز
آن یکی گفتا دریغ از آتش هجران تو دیگری گفتی برادر دست بر دامان تو
گفت معصومه برادر از جدایی دم مزن رشته ی عمرم مبر کاشانه ام بر هم مزن
یا مرا همره ببر جان برادر در سفر یا ز رفتن در غریبی جان خواهر در گذر
بی گل رویت ندارم طاقت و صبر و قرار
ناله ی بلبل ز هجر گل بود در شام تار
شاعر : خادم الشهدا
- یکشنبه
- 10
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:0
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه