ای آن که کاروبار تو مشکلگشایی است
در آستان لطف تو کارم گدایی است
از بس که مهربان و رئوفی برای تو
فرقی نکرده است که زائر کجایی است
دیدیم در نگاه بلند کبوتران
در این حریم اوج اسارت، رهایی است
ما صافوساده در طلب دیدن توایم
آقا قبول کن، دل ما روستایی است
دلهای عاشقان بلادیدهی تو را
از هرچه غیر دوست امید جدایی است
ما از عدم به عشق تو رفتیم در وجود
پیش از الست قدمت این آشنایی است
تنها نه این که حج فقیرانی ای امام
هرکس که زائر تو شود کربلایی است
با دست خالی آمدم و دست پُر شدم
سهم من از زیارت تو این رباعی است:
"دل خسته و روسیاه، با بار گناه
افتاده دلم به راه، با بار گناه
چون ذره پِیِ کسب فروغ از خورشید
رفتم به پناه شاه، با بار گناه"
- دوشنبه
- 14
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 13:18
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مجتبی خرسندی
ارسال دیدگاه