باز کن در را که با حال پریشان آمدم
درد دارم، نیمه شب دنبال درمان آمدم
از رجب تا ماه مهمانی که چیزی راه نیست
بندهی خوبی نبودم، بهر جبران آمدم
يا مَنْ اَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْر، بیرونم نکن
سائلم، اینجا به شوق فضل و احسان آمدم
اٙعطِنی گفتم که دستم را بگیری، یاکریم
با امیدی بر در خان کریمان آمدم
تو رئوفی و بدی را هم به خوبی میخری
آبرویم را نبر، با کوه عصیان آمدم
مثل آب جاری یک رود بودم، عاقبت
سخت طغیان کردم اما باز آسان آمدم
خوب میدانم نمیسوزانیٙم، اما بدان
مهربان، اینبار با شاه خراسان آمدم
ای خدا میترسم از دنیا وٙ شَرِّ الْأخِرَة
رحم کن بر من، غلط کردم، پشیمان آمدم
نفس سرکش، از دل من نور ایمان را گرفت
معصیت کردم، ولی با اهل ایمان آمدم
باز شد درهای رحمت تا که گفتم یاحسین
ناگهان دیدم که با چشمان گریان آمدم
.
.
گوشهی گودال، خواهر گفت با صوتی حزین:
ای برادر، بین نامحرم به میدان آمدم
بر زمین یا بر فراز نِی، چه فرقی میکند؟
پابهپایت هرکجا رفتی حسینجان آمدم
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1402
- ساعت
- 13:18
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد زوار
ارسال دیدگاه