عاقبت از راه رسیدش موسم خزان زینب
روی نیزه ها نشستی قاریِ قرآن زینب
به خدا تموم هستیِ منه این سرِ خونی
سهم من بودی ولی حالا توو دست این و اونی
برادر جان / زخم سرت رو کاشکه میبستم
نمیرِسه به رأس تو دستم / من این پایینم و تو بالا
الهی که / یکی به فکرِ پیکرت باشه
خدا نگهدارِ سرت باشه / نَیُفته از نیزه ایشالا
تویی ماهِ درخشانم - حسین جانم حسین جانم
حسین جانم حسین جانم ۲
مونسِ نیزه شدی داداش مگه من دل ندارم؟
توی آغوشم بودی ای کاش، مگه من دل ندارم؟
بی قرارم بی پناهم بی کسم ای وای از این دل
تا سر زخمیتو دیدم سر زدم به چوب محمل
دیدی آخر / پیر شدم از غمت توو این صحرا
شدم آواره ی بیابونا / میگذره این روزا چقد سخت
دیدی آخر / تو رو گرفتن از من ای داداش
سرت رو بُردن واسه ی پاداش / نمیگذرم از اینا هیچ وقت
خزون شد باغ و بُستانم - حسین جانم حسین جانم
حسین جانم حسین جانم ۲
دلخوشی واسم نمونده توی این دنیا پس از تو
رفتی و دار و ندارم رفته به یغما پس از تو
چشم من بارونیه بی تو دلم دریای درده
خوب نگاهم کن ببین داغ غمت با من چه کرده
حسین من / تمام زندگیم به غارت رفت
اهل و عیالت به اسارت رفت / ببین که دیگه نا ندارم
حسین من / کمتر روزام و تیره چون شب کن
نگاهی ام به سوی زینب کن / شاید یه کم دَووم بیارم
شبیهِ موت پریشانم - حسین جانم حسین جانم
حسین جانم حسین جانم ۲
- چهارشنبه
- 26
- مهر
- 1402
- ساعت
- 14:57
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه