قبله ی حاجات زما راضی باش
اُمّ ِ مناجات زما راضی باش
چونکه کم بوده عزاداری ِ ما
مادر سادات زما راضی باش
- یکشنبه
- 27
- مهر
- 1399
- ساعت
- 16:16
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
قبله ی حاجات زما راضی باش
اُمّ ِ مناجات زما راضی باش
چونکه کم بوده عزاداری ِ ما
مادر سادات زما راضی باش
عجیب نیست که در سینه غصّه مهمان است
شب فراق شده؛ حرف حرف هجران است
به چشمهمزدنی این دو ماه هم رفت و
بهار گریه هم امروز رو به پایان است
از این لباس جدا گشتن آنقدر سخت است
که در برابر این هجر، مرگ آسان است
مرا حلال کن آقا که باز زندهام و
هنوز در تن من بین روضهها جان است
محرم و صفر ما تمام میشود و
همیشه ابر نگاه تو غرق باران است
تو فاطمیهات این روزها شروع شده
دلت شبیه دل مادرت پریشان است
همیشه کرب و بلاییم ما ولی امشب
کبوتر دلمان مقصدش خراسان است
اگر چه پیرهن مشکی را از تن خود
در می آوریم حسین جان
که این ظاهر امر است آقا
چون داغ تو
تا ابد درون سینه ی ماخواهد ماند
عزاداری هایتان مقبول حق
حلول ماه ربیع مبارک باد
قبله ی حاجات زما راضی باش
اُمّ ِ مناجات زما راضی باش
چونکه کم بوده عزاداری ِ ما
مادر سادات زما راضی باش
بند اول
اِی دِل مگو که موسم اَندوه شد بسر
ماهِ مُحرّم از به سر آمد مه صفر
فارغ نشد هنوز دل از بارِ اَندُهی
کاید بروی ماتمِ او ماتمی دِگر
سالی دوازده مه و سی روزه هر مَهی
هر روزِ آن دلم به غریبیست نوحه گر
کم نیست آلِ فاطمه گر چه بچشمِ خلق
بس اَندَکَند و خوار و حقیرند و مُختصر
این قوم برگزیدهء خلّاق عالمند
بر چشمِ کم بجانبِ این قومِ کم نگر
گرچه شکافته سر و پهلو شکسته اَند
ور چه گداخته جگرند و بُریده سر
هر گوشه آفتابی از ایشان غروب کرد
گر خاور زمین نگری تا به باختر
طُوس و مَدینه کُوفه و بَغداد و کَربلا
شاهی به هر وِلایت و ماهی به هر کجا
بند دوم
هر یک به رتبه باعثِ اِیجادِ عالمی
از مرد و زن به پایه مَسیحی و مَریمی
هر یک غلام درگهشان خان و قیصری
هر یک گدای همّتشان مَعن و حاتمی
بر هر یکی زِ رتبه و دانش چو بنگری
گوئی نه اَعظمی بود از این نه اَعلمی
امّا دریغ و درد کز اِینان ندیده ایم
از جورِ روزگار و جفایش مُسلمی
از هر تنی به هر یک از اِینان جدا دلی
وز هر دلی زِ هر تن از اینان جدا غمی
از زخمهای هر یک از اینان به هر دلی
زخمی پدید کش نه پدید است مرهمی
در هر دلی غمی و به هر سینه اَندُهی
هر خانه ای عزائی و هر گوشه ماتمی
شیراز هر کجا گذری داستان شان
پیر و جوان به ماتمِ پیرو جوان شان
بند سوم
شرطِ محبت است بجز غم نداشتن
آرامِ جان و خاطرِ خُرم نداشتن
از غیرِ دوست روی نمودن بسوی دوست
اِلا خدای در همه عالم نداشتن
جانی برای خدمت جانان بتن بس است
امّا چو جان طلب کُند آنهم نداشتن
گر سر بیک اِشارهء ابرو طلب کند
سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن
معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش
عاشق بجز سر شک دَمادَم نداشتن
گر کام تلخ و لَخت جگر خواهد از کسی
در کاسه جای شَهد بجز سَم نداشتن
در راهِ او اگر همه بارد خدنگِ کَین
شرطِ رهست دیده ای برهم نداشتن
زِانسان که خورده سودهء الماس مَجتبی
درهم نکرد روی خود اَهلا و مَرحبا
بند چهارم
از خواب جست تشنه لب آن سَبط مُستطاب
بر کوزه برد لب که بر آتش فشاند آب
آبی که داشت سودهء الماس در کشید
چون جَعده جَعده رفت هماندم به پیچ و تاب
بر بستر اوفتاد و کشید آهِ دردناک
بیدار کرد زینب و کلثوم را زِ خواب
زینب شنید و شاهِ جگر تشنه را بخواند
آمد حسین و دید و به یکباره شد زِ تاب
گفت ای برادر این چه عطش وین چه آب بود
کَز آتشش تو سوخته جانی و ما کَباب
میخواست تا بنوشد از آن آبِ آتشین
سازد بنای عالمِ اِیجاد را خراب
بگرفت آب را زِ برادر به خاک ریخت
خشکید خاک از اَثرِ آب چون سَحاب
وانگه چو جانِ پاک برادر ببر کشید
گفت این حَدیث و نالهء زار از جگر کشید
بند پنجم
کای تشنه کام جرعهء من قسمت تو نیست
باید ترا بدشتِ بلا رفت و تشنه زیست
آب ترا زِ چشمهء فولاد میدهند
اَلماس در خور گلوی نازل تو نیست
ما هر دو پارهء جگرِ حیدریم لِیک
از مادر این میانه جگر پاره اش یکیست
خواهی بپای آبِ روان تشنه داد سر
خواهند کودکانِ تو گفت آب و خون گریست
خواهد رسید وقتِ تو نیز اینقدر نماند
تعجیل چیست سال نه صد ماند و نه دویست
ما اَهلِ بیت از پی قربانیِ حقیم
از کوچک و بزرگ چه پنجه چه چِل چه بیست
فرمان سیّدالشُهدائی زِ حقّ تُراست
خود میرسی به قسمتِ خود این شتاب چیست
پس آن دو نور دیدهء خود را به پیش خواند
قربانیان دشت بلا را ببر نشاند
بند ششم
گفت اِی دو نورِ دیده خوشا روزگارتان
بادا بکربلا قدمی اُستوارتان
بینید چون میانِ عَدو عمِّ خویش را
یاری به او کنید که حقّ باد یارتان
در موقعی که مَحرمِ حَجِ شَهادت است
قربان او شوید که هست اِفتخارتان
عَم زادگانِ غم زده غلطید چون به خون
جانانِ من مباد صبوری شعارتان
چون نُوح در میانهء غرقاب غم فِتد
زنهار تا که جان بُود اَندر بر کنارتان
بینید چونکه یوسفِ زَهرا بچنگِ گُرگ
چون شیرِ گرگ دیده مبادا قرارتان
یابید چون بدارِ یهودان مَسیح را
هرگز مباد صبر در آن گیر و دارتان
کوشید تا خدای زِ خود شادمان کنید
بخشید جان و زندگیِ جاودان کنید
بند هفتم
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
وان طشت را زِ خون جگر باغِ لاله کرد
خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی زِ خون دلِ چند ساله کرد
نبود عجب که خونِ جگر ریخت در قدح
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
خون خوردن و عداوتِ خلق و جفای دَهر
یعنی اِمامتش به برادر حواله کرد
نتوان نوشت قصهء دردِ دلش تمام
ور نه توان زِ غصه هزاران رساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
هر خواهری که بود روانکرد سیلِ خون
هر دختری که بود پریشان گُلاله کرد
آهِ دل از مدینه به هفت آسمان گذشت
آنروز شد عیان که رسول از جهان گذشت
بند هشتم
از چیست یا رسول که بر خوانِ اِبتلا
گردون ترا و آلِ ترا میزند صَلا
بیند بلا هر آنکه بلی گفت در اَلست
اِلا تو در اَلست نگفته است کسی بلی
اَجرِ تو با خدا که دو ریحانه ات فِسرد
سخت است این مصیبت و صَعب است این بلا
اِی عرش گوشواره مگر گُم نمودهای
زیرا که گه به یَثربی و گاه به کربلا
طوفانِ نوح پیش وی از قطره کمتر است
گو کائنات جمله به گریند بر ملا
دِکرِ مصیبتِ شُهدا چند می کنی
آتش زدی بجان و دلِ مرد و زن دِلا
بس کن دمی زِ تعزیه مدحِ نبی سرا
چون اَصلِ این طریقه بُکا باشد و وِلا
مدحِ نَبی سرای که بی مِدحت رَسول
خدمت نشد سُتوده و طاعت نشد قبول
بندنهم
یارب به آن رواج ده زَمزَم و صَفا
یارب به آن سراج نه زُهرهء صَفا
یارب به حقّ مفخرِ اَفلاک و آلِ او
یارب به جاه سیّد لولاک مُصطفی
یارب به سنگ بستنش از جوح بر شکم
یارب به سنگ خورده دو دندانش از جفا
یارب به حقِ سینهء او مخزنِ علوم
یارب به حقِّ عترت او معدنِ وفا
یارب به آن سری به تیغش شکافتند
یارب به آن سری که بریدندش از قَفا
یارب به حقَّ صدر نشینانِ بزمِ خُلد
یارب به حقَّ راهروانِ رهِ صَفا
کز این عزا که بایدشان ریخت لَختِ دل
از دوستان به اَشگِ روان سازی اِکتفا
این گفتهء (وصال) چراغِ وصول باد
نزدِ خدا و اَحمد و آلش قبول باد
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاه پوش به سوک سه سرور است
ذرات غم نشسته به رخسار أفتاب
از داغ أنکه بر دو جهان سایه گستر است
زمزم هنوز زمزمه دارد به زیر لب
وز سیل اشک و خون جگر چشم او تر است
سنگ هجر ز داغ دل قبله قیر گون
کعبه سیاه پوش عزا پای تا سر است
ماه عزای زاده طاها و هل اتی
دوم امام و روشنی چشم حیدر است
شد سرخ چهره شفق از قطره قطره خون
یا پاره پاره جگر سبط اکبر است
ماه شهادت شه دنیا و دین رضا
سلطان ارتضاونگهبان کشور است
زهر جفا بادل شمس الشموس کرد
در طوس هم مصیبت عظمای دیگر است
داغ سقیفه معجز شق القمر نمود
این معجزه ز شق قمر نبز بر تر است
خود ماه چیست یک کره کوچکی بود
در پیش کاینات زیک ذره کمتر است
أن جادو نیمه شد مه و پیوند یافت باز
اعحاز هم ز شخص شخیص پیمبر است
اینجا کتاب و عترت از هم جدا شدند
این نقل اکبر أمد و أن نقل اصغر است
شد دست مرتضی زکتاب خدا جدا
ابن یک کتاب داور و أن دست داور است
جز راه او بسوی خداوند راه نیست
یعنی که شهر علم نبی را علی د ر است
از پشت د ر طنین صدا میرسد بگوش
خاکم بسر که ناله زهرای اطهر است
أن هم دریکه روح امین اذن میگرفت
والله-جای گفتن الله اکبر است
گویند تهمتی است که ما شیعه میزنیم
پس أتش خیام حسین از چه اخگر است
راه علی بپوی (ریاضی) که أن ولی
خلق خدای را به خداوند رهبر است
دو ماه رفت که ما اشکریز و سینهزنیم
اسیرِ داغِ غمِ شهریارِ بیکفنیم
دو ماه رفت که هر وقت گفتهاند حسین
به اشک و آه و فغان، همنوا و همسخنیم
دو ماه رفت که بر ما خوشی حرام شدهاست
علی الدّوام عزادارِ یک سر و بدنیم
تمام سالِ خدا گر هزار_دل بودیم
در این دو ماه، چو یک_روح در هزار تنیم
بدون گریه، دلِ ما غبار میگیرد
چو شمع، روشن از این ذرّه ذرّه سوختنیم!
دو ماه با علم و پرچم و کتیبه گذشت
کنون از این همه عادت چگونه دل بکَنیم؟
پس از دو ماه حسین گفتن و به سینه زدن
بیا به مادرِ غمدیدهاش سری بزنیم
چگونه از تو تشکّر کنیم بی بی جان
که اذن دادی تا بر حسین گریه کنیم
شنیدهام نگران بودهای ز غربت او
غمت مباد، که تا زندهایم، سینهزنیم
✅بنداول
دوماه گفتیم حسین و می زدیم سینه
به این امید که زهرا مارو می بینه
حسین جانم 2
دوماه برتن لباس ماتمش کردیم
دوماه گریه برای هر غمش کردیم
حسین جانم
دوماه بودیم میون روضه ها دلخون
دوماه گفتیم حسین با چشمای گریون
حسین جانم 2
دوماه بودیم همه هم ناله با زینب (س)
دوماه گفتیم با بغض و گریه یا زینب (س)
حسین جانم
?➖➖➖➖➖?
✅بنددوم
دوماهه من که کارم غصه و غم بود
خدارو شکر غم من از محرم بود
حسین جانم
دوماه بود که دل شیعه پریشون بود
دوماه بود که چشامون کاسه ی خون بود
حسین جانم
خدا حافظ سیاهی های ماه غم
خدا حافظ علم ها تکیه و پرچم
خدا حافظ 2
خداحافظ نوار مرزی مهران
خداحافظ هیاهوی عزاداران
خدا حافظ
خداحافظ تموم موکبای راه
خداحافظ حسینی های کرمانشاه
خدا حافظ
خداحافظ دل شیدایی ارباب
خداحافظ بساط چایی ارباب
?➖➖➖➖➖?
✅بندسوم
حلالم کن* که از غصه ت نمردم من
حلالم کن*که تو روضت نمردم من
حلالم کن 2
بزار اقا *که از عشق تو پرباشم
قبولم کن *منم مثل یه حر باشم
قبولم کن
حسین جانم
زمین خوردم*بلندم کردی ای اقا
خداییش که *تو خیلی مردی ای اقا
بذارآقا *همیشه نوکرت باشم
تامن زندم*غلام اکبرت باشم
حسین جانم
نکن ردم *که بی تو پر ز تشویشم
که من بی تو*تو این دنیا تلف می شم
حسین جانم
دیدم با پا *تورو که پشت و رو می کرد
دیدم نیره *به پهلوت که فرو می کرد
حسینم رو *دیدم که دست و پا می زد
وقتی ضربه *با خنجر از قفا می زد
بمیرم من
با هر ضربه*دلم کنده می شد از جا
دیدم داره *میاد از راه دور زهرا
بمیرم من
تو رفتی و *موندم من بین این اوباش
موندم تنها *با این نا محرما داداش
تو رفتی و *کنیز گفتن به دختر ها
رسید دسته *نامحرم ها به معجر ها
تو رفتی و*منو بردن تو بازار ها
من و بردن *حسین در بین انظار ها
ماه محرم و صفر تموم شه
نوکری ما که تموم نمیشه
قشنگی زندگیم اینه ارباب
نوکر خونوادتم همیشه
نون و نمک سفرتو خوردم / حسین جان
میبخشی منو؟ آبرو بردم / حسین جان
بعد این همه روضه شنیدن / حسین جان
شرمندم آقا اگه نمردم / حسین جان
حلالم کن
اگه توی روضه کم گذاشتم
حلالم کن
اگه خیری واسه تو نداشتم ۲
حسین - ارباب من ۳
یه عمره که به عشق تو اسیرم
به نیت فرج توو روضه میرم
شبای آخری میدونم آقا
مزدمو از امام رضا میگیرم
دل تنگه برا پنجره فولاد / رضا جان
با عشق تو شد خونمون آباد / رضا جان
بودم اربعین به یاد لطفت / رضا جان
تا به گنبدش چشم من افتاد / رضا جان
دوست دارم
همه جا از خوبی تو گفتم
دوست دارم
نذا از چشم شما بیفتم ۲
رضا - آقای من ۳
رسم روزگار اینه - بار فراق سنگینه
امسالم نفهمیدم - با تو بودن چه شیرینه
یعنی باز چشای من - ماه عزاتو میبینه
کم سینه زدم برات / کم گریه کردم از غمت
امسالم نشد آقا / بمیرم توی محرمت
چجوری وداع کنم / با پیرن سیاه ماتمت
تو که یه عمری سایهت رو سرم بوده
امسال اگه سال آخرم بوده
وقت مردنم کاشکی بگی آقا
این بیچاره عمری نوکرم بوده ۲
این آخرین خواهش نوکره // سال دیگه من و یادت نره ۲
آقام آقام آقام آقام حسین ۴
من که اربعین امسال - بیچارگیم و میدیدم
هر شب آقا توو رویا - توو موکبات میخوابیدم
موندم و دلیل این - جاموندنم رو فهمیدم
میدونم آقا بدم / به همه به جز تو رو زدم
پیر شدم نفهمیدم / دلمو به هر کسی ندم
اما تو رهام نکن / حالا که پشیمون اومدم
بذا همیشه زیر پرچمت باشم
هر روز آقا گریون غمت باشم
جان مادرت برام یه کاری کن
هر سال اربعین تو حرمت باشم ۲
اربعینا دلم کبوتره // سال دیگه من و یادت نره ۲
آقام آقام آقام آقام حسین ۴
گر زندگیام خلاصه یک دم باشد.
بگذار دمم گرم همین غم باشد
این گریه اگر مرهم هر زخم شماست
عشق است دلم اسیر ماتم باشد
در مجلس تو سیاه لشکر هستیم
اینجا جای رسول اکرم باشد
با روضه ی تو بهشت از یادش رفت
این خاک زمین بهشت آدم باشد
ما در همه ی سال عزادار توایم
سی روز برای ماتمت کم باشد
از شهر نگیر این سیاهی ها را
زیبایی شهرها به پرچم باشد
کی گریه برای تو کند بعد از ما؟!
سخت است نباشیم و محرم باشد
خوب و بد مارا به خدا بخشیدی
این پیشکشی ز یار درهم باشد
باز این چه مصیبت فراق است امشب
شورش به دل تمام عالم باشد
از حُرّ و حبیب تا کسی همچون من
صد شکر که کشتی ات معظم باشد
ای کاش که این گریه ی ناقابل ما
مرضی رضای مادرت هم باشد
تکلیف من اربعینِ تو چیست بگو
وضعیت من عجیب مبهم باشد
زینب دم دروازه ی شام است امشب
اسباب شکنجه اش فراهم باشد