حدیثی نقل باید کرد از لولاک بالاتر
که نورش لیله ی قدر است و از ادراک بالاتر
طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد
طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد
قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد
قدم بر روی چشم آیه ی تطهیر بگذارد
جهان پر نور شد از روشنای صبح لبخندش
مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش
خدیجه در سلوک نور، وقتی رهسپارش شد
در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد
خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده
به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده
همان حوریه ای که سابقاً در عرش ساکن بود
همان گنجینه خلقت که خود گنجور محسن بود
تمام طایفه او را خدای ایل می گفتند
ملائک سجده بر او کرده و تهلیل می گفتند
کسی که از ازل در آسمان ام ابیها شد
همان آیینه ای که مادر اسماء حسنی شد
همان که شرح می دادند قدسی ها عفافش را
به سائل می دهد پیراهن شام زفافش را
خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را
به او بخشیده بین رقعه ای حکم شفاعت را
بهشت از عطر بانو وام می گیرد شمیمش را
پیمبر بوسه میزد دائماً دست کریمش را
قَدَر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش
قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش
گلی نازکتر از گل، خلق کرده خیل حورا را
همان نوری که بخشیده است معنا لفظ "زهرا" را
تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر
تجلی میکند کوثر فقط بر ساقی کوثر
سپیده دم سپید و ظهر، زرد و عصرها حمرا
بخوان روح القدس ذکر "و ما ادراک ما زهرا"
چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد
که از نور حسینش این تجلی در جبین دارد
نگین بارگاه عرشی اش یاقوت حمرا شد
زبرجد میوه ی این شاخسار سبز طوبی شد
شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین
تمام دردها را نام بانو می دهد تسکین
خبر دار است زهرا از "بما کان" و "بما کائن"
تجلی کرده واجب گوییا در قالب ممکن
نماز شب، خدا بود و مباهات به نجوایش
چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش
"الهی بعلیٍ" را صد و ده بار میخواند
قنوتش نیمه شب "الجار ثم الدار" میخواند
خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه مینازد
که با اکسیر چشمش از غباری فضه میسازد
به زیر پای او فرش از پرش، جبریل گسترده
یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده
پناه آسمان وقتی که باشد چادر زهرا
نباشد واژگان خاکی ما در خور زهرا
سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی
به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی
بگو نورٌ علی نور است، چون چادر کند بر سر
شکوه ریشه های چادر او پهن در محشر
تمام عالم هستی، شبیه مرد نابینا
همیشه دور از درک وجود نوری زهرا
عوالم مثل تسبیحی که باشد در کف بانو
ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو
ملک از مریم چشمان او انجیل می خواند
نبی با مصحف پیشانی اش ترتیل می خواند
نگو که سرور مریم بگو که "بل هیَ اعظم"
همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم
برای خاکبوسی درش روح الامین آمد
به حال "اُدخلوها بِسلامٍ آمنین" آمد
ملائک صف به صف خدمتگزار خانه ی بانو
که عزراییل هم اذن شرفیابی گرفت از او
مقامات نبوت با کراماتش شود کامل
به نان دست پخت او تمام انبیا سائل
حکایت میکنم آن جود مافوق تصور را
بگویم از عنایاتش، بخوانم روضه ی حُر را
به این درگاه هر کس منتسب شد، مرتبت دارد
که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد
قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را
که تشریفش گلستان میکند راه عبورش را
شفیعی که سوار ناقه ای از نور می آید
رخش زیر پر حوریه ها مستور می آید
شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد
چنان که ماه، روی خاک افتاد و قیامت شد
جلال گوشواره بر زمین افتاد و خاکی شد
شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد
لگد می خورد بر احساسِ مانند گل یاسش
امان از دست آن همسایه های قدر نشناسش
خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد
حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد
- دوشنبه
- 13
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 22:12
- نوشته شده توسط
- taherehsadat
ادامه مطلب