حبیب ابن مظاهر

مرتب سازی براساس
 حسن ثابت جو

غزل شهادت حضرت حبیب(ع) -(من جواني مي كنم بر سر كوي حسين) * حسن ثابت جو

840

غزل شهادت حضرت حبیب(ع) -(من جواني مي كنم بر سر كوي حسين) من جواني مي كنم بر سر كوي حسين
زندگاني مي كنم با خم موي حسين
دل به دريا مي زنم همچو مرغان هوا
قهرماني مي كنم بر فرا روي حسين
نام من باشد حبيب و عبدِ پيرِ داورم
خورده ام پيمانه اي از سر جوي حسين
تير و تيغِ دشمنان كي هلاكم مي كند
مي كُشد آخر مرا طاقِ ابروي حسين
جان بگيرم دم به دم دشمنان كوبم به هم
قوتي بر جان دهد لحظه اي بوي حسين
در ميان كوفيان قلبِ پيرم مانده بود
شد جواني حاصلم آمدم سوي حسين
عاقبت مجنون شوم از نگاه دلبرم
روي چشمم مي نهم تار گيسوي حسين

  • پنج شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 19:10
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

حضرت حبیب -(حبیت اهلبیت سلطان عالمینم ) * عبدالحسین میرزایی

955

حضرت حبیب -(حبیت اهلبیت   سلطان عالمینم ) حبیت اهلبیت سلطان عالمینم
عالم همه بدانند من نوکر حسینم
آقای من حسین است حسین است حسین است
مولای من حسین است حسین است حسین است
آقای من حسین جان حسین جان حسین جان ۲
عمری به خانه تو من عبد حلقه گوشم
غلامی تو را بر عالم نمی فروشم
هستم اگر چه آقا کمان و زمینگیر
شکر خدا در خانه تو شدم پیر
آقای من حسین جان حسین جان حسین جان ۲
غلام سیاه امام حسین
عمری بود غلام این خانواده هستم
تو شاهزاده هستی من بنده زاده هستم
گرچه سیاهم اما سیاه حسینم
شکر خدا که جزو سپاه حسینم
آقای من حسین جان حسین جان حسین جان ۲
عابس ابن شبین
بر من اگر ببارد سنگ جفا و کینه
من میزنم حسین جان سنگ تو را به سینه
دیوانه تو هستم حسین جان

  • یکشنبه
  • 18
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 11:38
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 حسن ثابت جو

دوبیتی شهادت حضرت حبیب(ع) -(از کودکی بین من و تو بوده علایق) * حسن ثابت جو

679
1

دوبیتی شهادت حضرت حبیب(ع) -(از کودکی بین من و تو بوده علایق) از کودکی بین من و تو بوده علایق
در كرب و بلا ريخته شد پاي شقايق
هر چیز که دارم همگی نذر حسین است
دارايي من موي سفيد و دلِ عاشق

  • پنج شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 19:08
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس
ادامه مطلب
 حسن ثابت جو

دوبیتی شهادت حضرت حبیب(ع) -(از آن اوّل که عشقت شد نصیبم) * حسن ثابت جو

748
1

دوبیتی شهادت حضرت حبیب(ع) -(از آن اوّل که عشقت شد نصیبم) از آن اوّل که عشقت شد نصیبم
دوای دیدنت می شد طبیبم
رسول الله شاهد بود ای عشق
حبیبت بودم و بودی حبیبم

  • پنج شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 19:09
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس
ادامه مطلب
 حسن ثابت جو

دوبیتی شهادت حضرت حبیب(ع) -(در عرصه ي عاشقي شدم چيره و ماهر) * حسن ثابت جو

820

دوبیتی شهادت حضرت حبیب(ع) -(در عرصه ي عاشقي شدم چيره و ماهر) در عرصه ي عاشقي شدم چيره و ماهر
گشتم ز غم دار فنا طيب و طاهر
معشوق من از روز ازل بود حسينم
مدیون حسين هستم و فرزند مظاهر

  • پنج شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 19:10
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس
ادامه مطلب
 حسن ثابت جو

مثنوی شهادت حضرت حبیب(ع) -(گر چه پيرم عاشقت هستم حسين) * حسن ثابت جو

1086
1

مثنوی شهادت حضرت حبیب(ع) -(گر چه پيرم عاشقت هستم حسين) گر چه پيرم عاشقت هستم حسين
من ز جامِ عشقِ تو مستم حسين
در ركابت جانفشاني مي كنم
وقتِ پيري هم جواني مي كنم
همچو قلب تو غريبم يا حسين
عاشقت هستم حبيبم يا حسين
عشق خود در دل پديد آورده ام
نزد تو موي سپيد آورده ام
دم به دم زينب سلامم مي دهد
شهد عشقت را به كامم مي دهد
آمدم تا من شوم مهمان تو
تا شود جان و تنم قربان تو
يا حسين اي حضرت عشقِ حبيب
بر جميع غصه هاي من طبيب
يا حسين پيرم ولي هستم دلير
از ازل هستم به عشق تو اسير
يا حسين ذكرِ لبم نام شماست
آهوي وحشيِ دل رامِ شماست
يا حسين اكنون تو فرمانم بده
يا حبيبي اذن ميدانم بده
يا حسين گويم بدون واهمه
مي روم اكنون به نزدِ فاطمه
يا حسين ميرِ شهامت گشته ام

  • پنج شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 19:11
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس
ادامه مطلب

حبیب ابن مظاهر -(شد نوبت یاری به حبیب ابن مظاهر!) *

1001
2

حبیب ابن مظاهر  -(شد نوبت یاری به حبیب ابن مظاهر!) #شهادت_حبیب_ابن_مظاهر_علیه_الرحمه

شد نوبت یاری به حبیب ابن مظاهر
با پایِ دل و جان شده در معرکه حاضر

در نزدِ شه ایستاد به مانندِ غلامان
باگردنِ کج گفت که ای خسروِ خوبان

ای منبعِ جود،ای شهِ گردن فَرِ اِجلال
مأیوس مکن از دردت این پیرِ کهنسال

زین ره بکنم بر تن خود جامه ی فاخر
گو غیرِ شهادت که مرا نیست به خاطر!

#السلام_علیک_یاحبیب ابن مظاهر
#هستی_محرابی

  • شنبه
  • 24
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 16:40
  • نوشته شده توسط
  • ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
ادامه مطلب

حبیب بن مظاهر سبک سنتی زنچیر زنی محرم 98 -(من خریدار عشق تو هستم – با نثار جان دل به تو بستم) *حاج محمد نعیمی

7

حبیب بن مظاهر سبک سنتی زنچیر زنی محرم 98 -(من خریدار عشق تو هستم – با نثار جان دل به تو بستم) من خریدار عشق تو هستم – با نثار جان دل به تو بستم
آمدم در کربلایت – تا شود جانم فدایت
سیدی مظلوم حسین جان
****
من حبیبم تو قبله¬ی جانم – مِهر تو باشد روح ایمانم
آمدم در کربلایت – تا شود جانم فدایت
سیدی مظلوم حسین جان
****
تو مراد من، من مرید تو – تو امام من ، من شهید تو
آمدم در کربلایت – تا شود جانم فدایت
سیدی مظلوم حسین جان
****
تا که خون باشد در رگم جاری – آل زهرا را می کنم یاری
آمدم در کربلایت – تا شود جانم فدایت
سیدی مظلوم حسین جان
****
بسته ام با تو از ازل پیمان – تا شود جانم در رهت قربان
آمدم در کربلایت – تا شود جانم فدایت
سیدی مظلوم حسین جان
****
ای بهشت من روی ماه تو – شد دلم روشن با ن

  • شنبه
  • 2
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 11:29
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 امیر عباسی

نوحه حضرت حبیب بن مظاهر -(نور باطن از تو ظاهر) * امیر عباسی

720
2

نوحه حضرت حبیب بن مظاهر -(نور باطن از تو ظاهر) نور باطن از تو ظاهر
یا حبیب بن مظاهر
ای وجود تو مِهرِ هدایت
ای محاسن سپیدِ ولایت
واویلا واویلا...

بوده اي اهل عبادت
رزقِ جانت شد شهادت
تو به راه امامت شهیدی
موسپیدی و هم رو سپیدی
واویلا واویلا...

کن دعا تا با خدا شَم
لاله ای در کربلا شم
چون تو ای یاور پورِ حیدر
سر دهم در رَهِ عشق دلبر
واویلا واویلا...

  • شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 09:58
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی
ادامه مطلب
 سید محسن حسینی

زبانحال حبیب ابن مظاهر -( ای عزیـز زهـرا مـاه عالم آراکن مرا تماشا) * سید محسن حسینی

456

زبانحال حبیب ابن مظاهر -( ای عزیـز زهـرا	مـاه عالم آراکن مرا تماشا) ای عزیـز زهـرا مـاه عالم آراکن مرا تماشا
که من حبیبم ای حبیبم
صومی و صلاتی فخر کائنات یکشتی نجاتی
بــود نگـاه تــو طبیــم
شد دیدنی این چهرۀ زردم حسین جان
پیرم ولـی دور تو می‌گردم حسین جان
حسین من حسین من عزیز زهرا (2)

یـار دلربایــم کی ز تو جدایم پیـر کربلایم
چـون آفتـاب روی بامم
داده‌ای سبویمای تو آبرویـمبا همه بگویم
که تو امامی من غلامم
یــار مسیحـایی نفـس، نفـس نــدارم
حسین حسین می‌گویم و جان می‌سپارم
حسین من حسین من عزیز زهرا (2)

ای همـه امیرمنـاز تـو خریدم در رهت شهیرم
شد پر ز خون موی سپیدم
ای تو سرنوشتم ای غمت سرشتم با تو در بهشتم
بـه آرزوی خـود رسیــدم
بیــا ببیــن ای دلبــر ابـرو کمـانم
پیـرم ولـی کرده غم عشقت جـوانم
حسین من حسین من عزیز زهرا (2)

  • پنج شنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1399
  • ساعت
  • 01:20
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی
ادامه مطلب

حضرت حبیب بن مظاهر(ع) -(در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست) * رسول چهارمحالی

177

حضرت حبیب بن مظاهر(ع) -(در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست) در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست
همچو نی در بند بندش ناله‌هاست

با خیال لاله‌ها صحرانورد
راه می‌پوید ولی با پای درد

می‌رود تا سرزمین عشق و خون
تا ببیند حالشان چون است، چون؟

بر مشامش می‌رسید از هر کنار
بوی درد و بوی عشق و بوی یار

گفت: ای در خون تپیده کیستی؟
تو حبیب ابن مظاهر نیستی؟!

گفت: آری من حبیبم، من حبیب
برده از خوان تجلی‌ها نصیب

قدخمیده، روسیاهی موسپید
آمدم در کوی او با صد امید

در سرم افکند شور عشق را
تا به دل دیدم ظهور عشق را

بار عشقش را قامتم را راست کرد
در حق من آنچه را می‌خواست، کرد

ناله‌ام را رخصت فریاد داد
دیده را بی‌پرده‌دیدن یاد داد

دیدم از عرش خدا تا فرش خاک
پر شده از ناله‌های سوزناک

گرچه ما پاکیم و از لاهوتیان
جان ما قربان این ناسوتیان

گوی سبقت می‌برند این خاکیان
در عروج خویش از افلاکیان

عشق اینجا اوج پیدا می‌کند
قطره اینجا کار دریا می‌کند

خاکیان را می‌کند افلاک سیر
پاک‌خوی و پاک‌جوی و پاک‌سیر

فطرس از لطف تو بال و پر گرفت
کودک گهواره و کاری شگرف

رخصتی تا ترک این هستی کنیم
بشکنیم این شیشه تا مستی کنیم

ای دریغا ما و عشق و این محک
کار عشق است این، نیاید از ملک

چون‌که او خوان تجلی چیده دید
آنچه را می‌خواست خود نادیده دید

گفت: با آن والی ملک وجود
حکمران عالم غیب و شهود:

تو حسینی، من حسینی‌مشربم
عشق پرورده‌ است در این مکتبم

تو امیری، من غلام پیر تو
خار این گل‌زار و دامن‌گیر تو

از خدا در تو مظاهر دیده‌ام
من خدا را در تو ظاهر دیده‌ام

گر حبیبی تو، بگو من کیستم؟
تو حبیب عالمی، من نیستم

عاشقان را یک حبیب است و تویی
از میان بردار آخر این دویی

رخصتم ده تا به میدان رو کنم
رو به میدان لقای هو کنم

رخصتش داد آن حبیب عالمین
سرور و سرخیل مظلومان، حسین

کرد آن سرحلقه‌ی اهل یقین
دست غیرت را برون از آستین

دید محشر را چو در بالای خون
زورق خود راند در دریای خون

در تنش یک باغ خون گل کرده بود
در بهار او، جنون گل کرده بود

رفت و جان خود فدای دوست کرد
آن نکومرد آنچه را نیکوست کرد

نخل پیر کربلا از پا فتاد
سروها را سرفرازی یاد داد

زیر لب می‌گفت آن‌دم با حبیب
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیب

در غروب آفتاب عمر من
یافت فصل خون کتاب عمر من

در دل هر قطره‌خون بحری‌ست ژرف
کار عشق است این کاری بس شگرف

این کتاب از عشق تو شیرازه یافت
اعتباری بیش از اندازه یافت

دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
راستی نادیدنی‌ها دیدنی است

  • سه شنبه
  • 27
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد