• شنبه 3 آذر 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

بمناسبت ورود حضرت مسلم ابن عقیل(ع) به کوفه -( در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم )

1483
1

من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم  

نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم  

ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاح‌الرجال‌اند  

خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند  

  

اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند  

عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند  

تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد  

قلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد  

این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود  

این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود  

زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد  

از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد  

مـن جـان‌نثار عترت خیرالانـامم  

صیدبـه‌خـون غلتیدۀ بـالای بامم  

وقتی که خود را از عطش بی‌تاب دیدم  

عکس لب خشک تـو را در آب دیدم  

در موج خون دریای «لا»را دیدم امروز  

از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز  

انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را  

خونین به چنگ گرگها، پیراهنت را  

انگـار می‌بینم گُلان پـرپـرت را  

پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را  

انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران  

هم تیرباران می‌شوی هم سنگ‌باران  

انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را  

زخم گلوی شیرخواره‌کودکت را  

انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده  

داری به روی دست خود دستِ بریده  

انگار بینم غرق خـون آیینه‌ات را  

جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را  

انگار می‌بینم که شمر ‌آید بـه گودال  

انگار می‌بینم زدی در خون پر و بال  

انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد  

زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد  

من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم  

مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم  

لب‌تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من  

آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من  

تنهـا نـه ایـن نامردمردم می‌کُشندم  

در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم  

«میثم!»شرار از نظم جانسوزت فشاندی  

بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی 

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

  • جمعه
  • 24
  • شهریور
  • 1396
  • ساعت
  • 11:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران