بی رمق بود و تا تکان میخورد
به تنش نیزه و کمان میخورد
وقتی افتاد دوره اش کردند
چه لگد ها از این و آن میخورد
هر کسی خسته بود عقب میرفت
بدن خسته همچنان میخورد
همه رفتند ، شمر ول کن نیست
شمر تا رفت از سنان میخورد
زیر لب گفت آب آب ، اما
چکمه ها بود بر دهان میخورد
- جمعه
- 16
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 15:43
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر فرخنده
ارسال دیدگاه