در خاک می پیچد تنش را مرد غربت
دارد در این حالت تماشا مرد غربت
باید تماشا کرد و خون از چشم بارید
دریا به دریا همنوا با مرد غربت
هرم نفس هایش پر از تاثیر زهر، است
در آتش افتاده ست گویا مرد غربت
او آب را پس می زند ای وای، ای وای
در فکر عاشوراست آیا مرد غربت؟
یک شهر عاشق دارد و سرگشته اما
تنها تر از تنهاست این جا مرد غربت
دردانه ای بوی مدینه با خود آورد
خوبست دیگر نیست تنها مرد غربت
یک کهکشان راه است تا فهمیدن او
هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت
شاعر : سید محمد بابا میری
- سه شنبه
- 5
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:12
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه