غزل ولایی
خوشا کسی که زداغ تو ماتمی دارد
نشسته گوشه ای وحال درهمی دارد
به احترام عزایت به هرکه می نگرم
چو غنچه سربه گریبان ماتمی دارم
زفیض گریه ی برتو به حشر خندان است
گلی که درچمن عشق شبنمی دارد
دلم به یاد لبانت به کنج تنهایی
میان زمزمه وناله زمزمی دارد
هرآن که دل به ولاو محبتت بندد
برای زخم دل خویش مرهمی دارد
کسی که سائل این درنشد نمی داند
گدائی از سرکویت چه عالمی دارد
به غیر تو به کسی راز دل نمی گویم
دل شکسته ی من تا که محرمی دارد
زهجر تربت شش گوشه ات دلم هرشب
به چار گوشه ی خود ماتم وغمی دارد
زداغ آن تن صدچاک وبی کفن تاحشر
زمین کرب وبلادشت مبهمی دارد
گرفت رشته ی مهرت به کف «وفایی»
- دوشنبه
- 23
- مهر
- 1397
- ساعت
- 11:38
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار