وقت آن است شوم یک سر و گردن بیرون
روح را یک دو سه ساعت کشم از تن بیرون
نه فقط صاف شدن اول و پایان ره است
میزند آینه از خود به شکستن بیرون
نفی و اثبات در این بزم در آغوش همند
جز به مردن نشود خلق ز مردن بیرون
حیف از این نام که بر بخیه فروشان دوزند
چاره ی زخم بُوَد از کفِ سوزن بیرون
جگر شیر در این بادیه اول شرط است
گر تو مردی به درون آی و اگر زن بیرون
نگذارم که کسی خرج کند نامم را
گر بیایند خلایق همه با من بیرون
صحبت خویشم و گوش خود و ادراک خودم
من طبیب خود و درد خود و تریاک خودم
جگر سنگ در آن است ترک بر دارد
جگر میوه در آن است که لک بردارد
غیر از این اشک نماند سر غربال فلک
گر به اعمال من خسته ال
- یکشنبه
- 17
- دی
- 1391
- ساعت
- 13:06
- نوشته شده توسط
- یحیی