این جهان با نفست شوق بهاران دارد
وام از بارش چشمان تو باران دارد
می نگارم، به یقین بی مددت ممکن نیست
شعر با لطف تو هر قافیه اش جان دارد
پس از ایجاز تو در اول دفتر ،سی جزء
شرحی آن نقطه ی باءیست که قرآن دارد
باز هم شکر که در کوزه ی من ای دریا
موجی از لطف تو گنجیده و جریان دارد
بی سبب نیست که فرمانبر اویند عالم
نقش نامت به نگین ،دست سلیمان دارد
شاید آن لحظه خلیل از تو سخن گفت و سپس
همه دیدند در آتش که گلستان دارد
ماجرا قصه ی مردیست که تکرار نداشت
شرح این قصه بسی نکته فراوان دارد
غزل اینجاست که در وصف تو کم آورده
جبرییل آمده و لوح و قلم آورده
لیک " اقراء" که نه اینجاست که " اکتب" گوید
از تو با ظرف
- دوشنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 13:42
- نوشته شده توسط
- یحیی