واژه ها در هیجانند که سجّاده شوند..
پیشِ پاهای تو ای آینه..افتاده شوند..
شاعران آمده اند تا به نوایی برسند..
رخصتی گر بدهی با قلم آماده شوند
باز کن میکده را ای پسرِ خون خدا..
شیعیان آمده اند تا که پُر از باده شوند
جلوه ای کن که ببینند تو را اهلِ هنر
روی تو دیده و کُلاً همه دلداده شوند
(حضرت عشق..امامِ ششمین..نورِ خدا)
(جلوه ای کن که بتابی به دلِ آینه ها)
آمدی جهلِ بشر بلکه سرافکنده شود
آمدی با نَفَست..دینِ نبی زنده شود
آمدی ای پسرِ حضرتِ باقر..گلِ عشق
..باشکوفایی تو ..عطر پراکنده شود
آمدی شمسِ ولایت که به یک طُرفه نگاه
نورِ تو در دلِ هر شیفته..تابنده شود
آمدی تا که تلاشی بکنی بهرِ خدا..
لبِ پیغمبرِ اسلام پُر از خنده شود
(صادق آل محمّد..قدمت بر سرِ چشم)
(بنویس اسم مرا که قلمت بر سرِ چشم )
چه هیاهوی عجیبی ست در این مکتبِ عشق
سر زدی از افقِ دین و شدی کوکبِ عشق
علمِ تو علمِ لدّنی ست نه از علم زمین
زان سبب شعله وری شعله کِشی از تبِ عشق
سخنانِ تو همه خطبه ی مولاست وَ یا ختمِ رسل
سخنی تازه بگو با منِ افتاده ز پا از لبِ عشق
آمدم تا بنشینم ز تو سیراب شوم..
کی به گوشم برسد از دهنت مطلبِ عشق
(عشق را مکتبت آموخته با شورِ کلام)
(پُر کن این جامِ تهی را که شوم مستِ مدام)
ببرم شهرِ مدینه که ببینم حرمت
نکند باز که محروم شوم از کرمت
مرقدِ خاکی تو می کُشدم حضرت نور
قدمی رنجه بفرما بفدای قدمت
جای تو در دلِ شیعه ست خدا داند و بس
که بر افراشته است تا به قیامت علمت
دِینِ تو دِینِ بزرگی ست روی گردنِ ما..
زندگی کردن خوب است ز انفاسِ دمت
(هر که هستیم در این عرصه اگر که پستیم)
(صادق آل محمد به شما دل بستیم)
- پنج شنبه
- 29
- آبان
- 1399
- ساعت
- 11:04
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
ادامه مطلب