من را به پای عشق تو شاعر نوشتند
در آستان عاشقی زائر نوشتند
با لطف زهرا و علی نام مراهم
از شیعیان حضرت باقر ع نوشتند
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
من را به پای عشق تو شاعر نوشتند
در آستان عاشقی زائر نوشتند
با لطف زهرا و علی نام مراهم
از شیعیان حضرت باقر ع نوشتند
نوری آمد وجودِ من گُم شد
چشم هایم پُر از تلاطُم شد
شُرشُرِ اشک روی گونه ی من
شُد سرازیر و قدرِ یک خُم شد
گریه ی شوق لذّتی دارد
دیده خیره به نورِ پنجُم شد
اشک اِذنِ دُخول ما بود و
دَر که وا شُد دَمِ تَبَسُّم شد
مَحرمِ اهلبیت اگر شُده ایم
همه از یک دُعای خانُم شد
.
بعدِ یا فاطمه وَ یافاطِر
ذِکرِ قلبیِ ماست یاباقِر
.
درِ رحمت دوباره وا شده است
میزبانِ دلم خُدا شده است
بارِ دیگر میانِ بیتِ وَحی
آیه ی نور رونَما شده است
سَجده ام را ملائِکه دیدند
سِرِّ توحید بَرمَلا شده است
دسته دسته فِرشته آمده و
شهرِ یَثرِب چه باصَفا شده است
پُشتِ یک خانه اِزدحام شُده
خَبری بینِ کوچه ها شده است
.
رنگِ پنجُم به روی
ای هم نوای غربت تو عندلیب ها
خاکی ترین نگین بقیع غریب ها
ای پنجمین معلم دین، باقرالعلوم
شاگرد مکتبت علما و ادیب ها
از قال باقر است به ما هر چه که رسید
علم مُنَجمین و دوای طبیب ها
درس است خطبه های فصیح و بلیغ تو
زانو زدند پای کلامت خطیب ها
آموزگار اول عیسی بن مریمی
خم گشته در برابر عِلمت صلیب ها
از کار ما گره بگشا، مضطریم ما
ای مقصد نهاییِ امن یجیب ها
از پنج سالگی جگرت پاره پاره شد
ایوب صبر هستی و کوه شکیب ها
مسموم زهر کینه شدی ظاهراً ، ولی
کشته تو را جسارت آن نانجیب ها
همراه عمه بودی و دیدی به چشم خویش
پُر شد فضای قتلگه از عطر سیب ها
دیدی که رفت پیکر جدت به غارت و
نیزه زدند بر بدنش بی
بارخصت از زهرا و حیدر،ذکرِامشب
یا باقر و یَابنَ الاِمامُ ساجِدین،است
نورٌ عـَلیٰ نورُ عــَلیٰ نـورٌ عَــلیٰ نور
خورشیدِ چشمانِ امیرَالمؤمنین است
مدینه منتظر رحمتی فراوان است
دل کویری ما مستحق باران است
دلی به بار نشسته در این طلیعه ی نور
که در هوای کسی تا همیشه حیران است
بهار جلوه ای از صبح اول رجب است
رسیده آن که دوای دل پریشان است
رسیده است و دلم زنده می شود با عشق
تلاطمی ست که لبخند چشمه ساران است
محمد بن علی ع باقرالعلوم جهان
همان فرشته که الگوی هر چه انسان است
به دور شمع پر از نور مکتب مولا
طپش طپش دل ما تاهمیشه پروانه ست
فروغ انجمنی یا محمد بن علی ع
حسینی و حسنی یا محمد بن علی ع
صلابت علوی در نگاهتان جاری
تویی که جلوه ی زیبای فاطمی داری
رسیده از تو احادیث کاملاً متقن
شکوه علمی و سر خطّ هر چه اخباری
حضور جهل به پایان رسید
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او
آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است
دارد حريم كعبه ي دين احترام از او
دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم»
ماهي كه شرمگين شده بدر تمام از او
او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست
آن گلشني كه يافته فيض مدام از او
گل هاي باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوه گري هر كدام از او
روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست
دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او
دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين
بينش رسيده است به حُسن ختام از او
بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش
يثرب شده است روضۀ دارالسلام از او
در گردش مدار، فروغ اميد را
منظومه هاي عشق گرفتند وام از او
وزیده دوباره نسیم رجب
مرا خوانده حق در حریم رجب
دلم را هوائی خوبان نمود
خدای رئوف و رحیم رجب
خدایا کمک کن که با لطف تو
شوم بهره مند از نعیم رجب
نگاهی بفرما براین روسیاه
به حق نگار کریم رجب
مناجاتی ام کن دراین ماه نور
مقیمم بفرما به درگاه نور
مرا شوق یاریست والا تبار
امامی گرامی و زهرا تبار
من از ایل مجنونم و دلشده
و او از عزیزان لیلا تبار
کریمی زنسل کریمان عشق
ومن عاشقی مست و شیدا تبار
نسب از دو سو فاطمی، حیدری
به قربان این ماه غوغا تبار
جمال جمیلش بهشت عدن
دو جد گرامش حسین و حسن
تعلق ندارد به کس خاطرم
گدای کرمخانۀ باقرم
به لطف خداوند زهرائی ام
خدا را براین موهبت شاکرم
به منصب نیازی مرا نیست
عالِمِ دینِ خدا ای باصفاتر از همه
دلربایی می کنی ای دلرباتر از همه
در کلامت ذرّه ای غیر از خدا هرگز نبود
ای صفای سینه ها ای با خداتر از همه
صحبتی کن تا که برگردم ز راهِ معصیت
پاکِ پاکم می کنی ای مقتداتر از همه؟
باقرِ علم نبّینی رسولِ پنجمین...
در دلِ هر شیعه هستی آشناتر از همه
پای درسِ تو نشستم..عالِمم کردی ز مِهر
با دمِ تو گشته ام من جانفزاتر از همه
از منی که کمتر از خاکم..طلایی ساختی
معتقد هستم که هستی کیمیاتر از همه
غافل از نامِ تو بودم..دردمندم..آمدم
ذکرِ تو باشد برای من دواتر از همه
پرچمِ اسلام را پاینده تر کردی یقین..
نشرِ دین از جانب ات باشد فراتر از همه
در دلِ هر شیعه ای کرببلا کردی بنا
قلبِ تو باشد یقیناً کربلاتر از همه
بابِ تفهیمِ حقایق را فراهم کرده ای
باقرِ علمی و دانش را مجسّم کرده ای
سختی بسیار دیدی تا شود دنیا فهیم..
با کلامت یابن زهرا..فتحِ عالم کرده ای
جاهلیّت را زدودی ای مسیح اهل بیت
شیعیان را با احادیث ات مُفهّم کرده ای
شمّه ای از روضه های کربلا خواندی و بعد
با دمت تولید صدها چون مُقرّم کرده ای
گریه کردی چون علی ابن الحسین در روضه ها
با نوایت تا ابد هر سینه پُر غم کرده ای
راویِ مستحکمِ کرببلایی چون پدر...
عالمی را با روایت..غرقِ ماتم کرده ای
پنجمین خورشیدِ عصمت با نَفَهسای خودت
چشم های اهلِ دل را مثلِ زمزم کرده ای
یا امامُ العارفین مدیونِ انفاسِ توایم
بابِ تفهیمِ حقایق را فراهم کرده ای
پنجمین حضرت خورشید..به نورِ تو قسم
عاشقم عاشقِ این راه به شورِ تو قسم
غیرتِ دینی من را تو شدی جلوه ی راه..
صاحبِ غیرت دینم به غرورِ تو قسم
(من کی ام ریزه خور خوانِ کریمانه ی تو)
(وَ سرانجام شدم عاشق و دیوانه ی تو)
پنجمین حضرت خورشید ..گدا را بپذیر
سائلی خسته دلم حال و هوا را بپذیر
خبرِ رفتنِ تو قلبِ مرا سوخته است
این منم گریه کُنت ..شور و نوا را بپذیر
(راوی کرببلا..روضه بخوان بی تردید)
(تا شوم سینه زن و لطمه زنِ شاه شهید)
پنجمین حضرت خورشید ..بخوان گریه کنم
ای سراپرده ی توحید..بخوان گریه کنم
جدّت از اسب که افتاد دلت سخت شکست
می شود خاطره تجدید..بخوان گریه کنم
(صاحبِ منبرِ احمد..پسرِ کرببلا...)
(د ر کنارِ پدرت سوخته ای عصرِ بُکا)
آخرین مَحرمِ زینب پُر غربت شده ای
عمّه ات بود و پُر از دردِ اسارت شده ای
موسمِ غارتِ خیمه چقدر سخت گذشت
با کتک بود تو هم غرقِ ضیافت شده ای
(باقرِ علمِ نبّوت..نَفَسی ناله بزن..)
(آینه دارِ مصیبت..نَفَسی ناله بزن)
با تو عمریست دلم را به معّلا بردم
ذکرِ تو گفتم و جان را به مصّلا بردم
با دمت زنده شدم شکر خدا بعد از آن
نازِ این زندگی ام را به مسیحا بردم
پنجمین نور..امامُ العلما..یا باقر
پای هر خطّ ِ کلامت ..حظِ دنیا بردم
پسرِ پاکِ علی ،وجه خدا..عین اللّه
سود بسیار زیادی ز تولّا بردم
زیرِ دِینم بخدا آینه ی زهرایی!!
معرفت یاد گرفتم تبِ والا بردم
از تو آموخته ام تا که حسینی باشم
از در خانه ی تو رزقِ مطلّا بردم
همه جا گفته ام از جانبِ تو مولا جان
محضرت آمده ام لذّتِ عقبا بردم
حضرت عشق! پناهنده شدم راهم ده
مستی ام از تو گرفتم میِ شیدا بردم
این منم گریه کُنِ مادرِ تو ..می دانی؟
از در خانه ی تو رزقِ ز زهرا بردم
قسمتم کن که مدینه بروم بی پروا..
آه و اندوه از این حسرتِ فردا بردم
شکرِ خدا ماه رجب آمده
چهره شیطان به غضب آمده
وقت سرور ، عیش و طرب آمده
جان عجم، عشق عرب آمده
قامت دشمن دگر امشب خمید
حجت پنجمِ مسلَّم رسید
حاصل عشق بی کران آمده
باقرالعلم دو جهان آمده
بر دو جهان نور دو عینی شده
از سوی سجاد ، حسینی شده
مادر او چون که حسن زاده هست
چهره او هم به حسن رفته است
فرشته در سور خودش میدمید
جان جهان حضرت باقر رسید
ــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ
دوش به میخانه گرفتم وضو
خنده زدم بر لب و گفتم به او
پاک شوُ وُ ، بعد ، به اینجا بیا
عبد مرام باقرم ساقیا
شکر خدا به عشق دائر شدم
فدایی حضرت باقر شدم
چرا؟
علم بوَد خاک قدم های او
حلم بوَد زندگی اش مو به مو
عشق بوَد مکتب تدریس او
بال زند جلوه تندیس او
تا به کجا پربکشد نام او؟
کل خلایق بشود رام او
محو رُخش کل خلایق شده
هستی او حضرت صادق شده
ــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ
ای دو جهان بنده ی تو باقرا
عشق بود خنده ی تو باقرا
به جلوه های علوی رفته است
کلامِ کوبنده ی تو باقرا
دلیل آرامش ما این بود
حدیث سازنده ی تو باقرا
گرچه به تو بددهنی کرده است
خصم تو شرمنده ی تو باقرا
گرفت ، حاجت خودش را گدا
ز دست بخشنده ی تو باقرا
حال بیا و کرمی کن به ما
ررق بده بر همه بیچاره ها
به هرکسی عیدیِ خوبی رسید
عیدی ما یک نجف و کربلا
دل شده تنگ سفر نینوا
کرب و بلا کرب و بلا کربلا
#یا_امام_باقر
کرببلا را تو خودت دیده ای
از غم گودال تو رنجیده ای
حسین ...
بوی انفاسِ تو از بالای منبر می رسد..
گفتههای مصحفت نور است در بر می رسد
گفتنِ نامِ تو... تسبیحاتِ عالِم ها شده..
کلمه کلمه حرفهایت مثلِ گوهر می رسد
ما ز پا افتاده هارا.. تو هدایت می کنی..
از میانِ حنجرت..اصوات چون زر می رسد
پنجمین خورشیدِ عصمت..حضرت والا مقام
روی تو ..مانندِ پیغمبر..منوّر می رسد
باقرِ علم نبیّن و امامِ ماسوا..
از درِ کاشانه ات بویی معطّر می رسد
شاهدِ کرببلا و کوفه ای ..مثلِ پدر..
در تاریخ از تو موجِ محشر می رسد
کودک هایت قیامت کرده ای در شهرِ شام
اهلِ ظلمت ..پیشِ پایت مثلِ ابتر می رسد
با رقیّه..انس ها داری ..شریکِ عمّه ای..
مطمئنم از رقیّه عمّه ات گلبوی مادر می رسد
خاطراتی داری از ویرانه ی شهرِ دمشق..
نم نمِ باران ز چشمت همچو ساغر می رسد
آمدم تا بیاموزم کلام الله را در مکتبت..
بوی انفاسِ تو از بالای منبر می رسد
شیعه از انفاسِ قدسی ات ..سعادت یافته
بهرِ خدمت در محافل ها ..لیاقت داشته
علم را معنا و مفهومی فراتر داده ای...
عالِم دینِ خدا از تو شرافت یافته.
ای شکافنده! بیا و قلبها را ده شکاف..
با نگاهِ تو دلِ ما ..اوج و عزّت یافته
زیرِ دستانِ تو ..صادق قد و قامت راست کرد
جعفر از الطافِ تو ..لفظِ صداقت یافته
باقرِ علمِ نبی ای خضرِ راه تشنگان...
هر که در پای شما باشد هدایت یافته
ای تداوم بخشِ عاشورا ..امامِ قهرمان
کربلا..با بودنِ چون تو ..قداست یافته
بعدِ بابایت امامِ ساجدین دادی بقا..
روضه های نینوا از تو روایت یافته..
راستی هم بازی دختِ سه ساله بوده ای؟
ماجرای این سه ساله از چه غربت یافته؟
روضه خوانی کن تو از شامِ بلا..تا جان دهم
شیعه از انفاسِ قدسی ات سعادت یافته
با وضو باید از مقامت گفت
خاتم الأنبیاء سلامت گفت
مهربانیِ بی حدی داری!
خلق و خوی محمدی داری
تا ابد علم را شکافنده
دستِ مِهر خدای بخشنده
دیدنت آرزویِ جابر هاست
شیعه مدیونِ قال باقر هاست
پندهایت فراتر از پندار
معدن العلم، مخزن الأسرار
واژه ها بر لبت زلال شدند
فاتح قله ی کمال شدند
عقل شد کودک دبستانت
پای منبر نشست حیرانت
مشق از کیمیایِ عشق بده
درس جغرافیایِ عشق بده
قلمت کی قرار می گیرد!؟
جوهر از ذوالفقار می گیرد
مانده ام چند جبهه می جنگی!؟
رهبر انقلاب فرهنگی
مکتبت اجتهاد علمی شد
کربلایت جهاد علمی شد
**
"کربلا" گفتم و دلت لرزید
مشک آبی مقابلت لرزید
کربلا خاطرات تلخی داشت
روضه های فرات تلخی داشت
آب را رویِ خیمه ها بستند
آب را با سروصدا بستند
تشنگی، از بهار سیرت کرد
گریه های رباب پیرت کرد
به توصیف تو مشعوف اند حاضرها و ناظرها
چنانکه عطر تو جاریست در جانِ مُعاشرها
زُراره! با حدیث باقری، شکّرپرانی کن
کُمیتا! هاشمیاتی سُرا در وصف باقرها
ابا جعفر! تمام کوه ها مسجود درگاهت
اماما! از نفوس توست جاری حس شاعرها
تو را باید چشید از باغ سرسبز ارادت ها
تو را باید شنید از قول«حمران»ها و«جابر»ها
درون سینه ات علم لدنّی فاش می گوید...
که شاگرد شما هستند عالِم ها و عامرها
غریبی مثل مادر؛ بی کسی مانند بابا؛ آه
من این را دیدهام در های هایِ تلخ زائرها
ای صلابتِ فاخر یامحمد باقر
روحِ باطن وظاهریامحمد باقر
دست حضرتِ قادریامحمد باقر
دل ز وصف توقاصریامحمد باقر
جلوه کن براین شاعریامحمد باقر
دلنشین ترین شوری منجلی ترین طوری
شاهد شب اَسرا جاهد سلحشوری
بازماندهء عشقی یادگار عاشوری
توسپیدی صبحی بلکه نورعلی نوری
نازنینی و نادر یامحمد باقر
با رقیه بودی تو هم کلام وهم بازی
کربلا تورا زاده تا ابد سرافرازی
تو کمال ایثاری تو دوبال پروازی
سربه سرکراماتی لحظه لحظه اعجازی
ناب گوهرِ باهِر یامحمد باقر
تا هشام را کردی چون یزیدِ دون تحقیر
شام را تو بنمودی مثل عمّه ات تسخیر
اوبه نطق چون شمشیر تو ولیک با نُه تیر
تیر را زدی با تیر آفرین تو را ای پیر
ای مجاهدِ ماهر یامحمد باقر
نامِ زیبای محمّد را تو والا کرده ای...
پنجمین آئینه ی طاها..چه غوغا کرده ای
دانشت قطعاً شکافد کُلّ ِ مجهولات را
با علومت دینِ ما را عالم آرا کرده ای
باقر ِعلمِ نبیّین....آبرو دارِ خدا...
با کلامِ نافذت..دل را مصّفا کرده ای
زینتِ دامانِ زین العابدینی ای امام..
این تویی جا در دلِ رنگینِ بابا کرده ای
ما ز پا افتادگان را دستگیری کن عزیز
سنّتِ پیغمبری را خوب احیا کرده ای
بعدِ عاشورا چنان بابای مظلومت علی..
دیدگانت را دمادم مثلِ دریا کرده ای
شاهد کرببلا وا کن لب و روضه بخوان
این تویی اسبابِ گریه را مهیّا کرده ای
روضه خوان روضه بخوان از مجلسِ بزمِ شراب
گرچه با این روضه ها خون قلبِ زهرا کرده ای
شهِ مُلک قِدَم، مالِک رقابِ اَکرم و اَعظم
مَهِ اَنجُم خَدَم، بَدرِ حَقیقت، نیّرِ دین شد
سلیلِ پاکِ اَحمد، زیب و زینِ مَسندِ سَرمَد
اَبُوجَعفر مُحّمد، باقرِ عِلمِ نبییّن شد
مُحیطِ عِلمِ رَبّانی، مَدارِ فِیضِ سُبحانی
که در ذات و مَعانی، ثانی عَقلِ نَخُستین شد
لِسان اَللهِ ناطق، و الدّلیل البارع الفارِق
مَشاکُل از بیانِ دِل ستانَش حَل و تَبیین شد
حَقایِق گُو، دَقایِق جُو، رَقایِق جُو، شَقایِق بُو
سَراجِ راهِ حَق، کز او، رَواجِ دین و آیُین شد
دَرَش چون سینهء سینا، به رَفعَت گُنبدِ مینا
لَبَش جان بَخش و رُوح اَفزا، دِلَش بُنیادِ حَق بین شد
هم از قَصرِ جَلالِ او، بُوَد عَرشِ بَرین بُرجی
هَم از طورِ جَمالِ او، فُروغی، طُورِ سینین شد
به باغِ اِستقامَت، اوّلین سَرو، آن قَد و قامَت
به مِیدانِ کَرامَت، شَهسوارِ مُلکِ تَکوین شد