ابری از آهِ آینه باران گریسته.
در خونِ چشمِ غم زده، مژگان گریسته.
بغضی که در گلوی قلم آتشم زده.
در باغِ سرخِ مرثیه طوفان گریسته.
گردیده زلفِ بید، پریشان واقعه.
دستی به روی چاکِ گریبان گریسته.
گویا که بر حماسه ی سهراب دیگری.
در شاهنامه رستم دستان گریسته.
گویا علی به منبرِ کوفه نشسته و.
بر داغِ مالِک اشترِ دوران گریسته.
از سنگ، ناله خواسته هنگامه ی وداع.
در غیبتِ بهار، زمستان گریسته*.
در محورِ مقاومت از غربتش زمین.
از فَکّهِ تا بلندیِ جولان گریسته.
فقدان، به نبضِ بی هیجانش به معرکه.
بر التهابِ سینه ی میدان گریسته.
آغوشِ خود گشوده به آغوشِ آسمان.
بر پاک بازی اش دلِ ایمان گریسته.
احلی من
- شنبه
- 28
- دی
- 1398
- ساعت
- 16:09
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور




چشمان جهان محو تماشایت بود
تن پاشیده


سرگشته و مضطریم حتی نادم
این معرکه آغاز رجزخوانی هاست
این معرکه آغاز رجزخوانی هاست

دستت جدا شد از تن پاکت


