قرعه در دایره عشق به نامم افتاد
یک کبوتر گذرش بر سر بامم افتاد
طرح انگور نجف باز به جامم افتاد
گره عشق ، مجدد به کلامم افتاد
که ز عشق تو شب و روز و سحر می گویم
(( ها علی بشر کیف بشر می گویم ))
تا تو هستی نظر اسپند نمی خواهد که ...
چایی روضه تو قند نمی خواهد که ...
دل شیدا شده ام بند نمی خواهد ...
پیر می خانه تو پند نمی خواهد که ...
آرزو مانده به دل تا که مسافر باشم
می رسد عاقبت آن روز که زائر باشم
می کشد نام تو بر دار جنون عاقل را
به ضریحت گره بستم دل ناقابل را
تر کن از روی کرم خشکی این ساحل را
گوشه چشم تو دارنده کند سائل را
گوشه چشم تو و این دل ما بسم الله
هر که دارد هوس صحن تو را بسم الله..
- یکشنبه
- 21
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 06:26
- نوشته شده توسط
- یحیی