زینب آن کانِ حیا ، گنجِ ادب
زینتِ آغوشِ مادر ، زینِ اَب
گوهرِ والای دریای شرف
دخترِ شاهنشهِ ملکِ نجف
بنتِ زهرا ، دختِ شاه لافتی
خواهرِ مقتولِ دشتِ کربلا
عصمتِ حق ، عفّتِ پروردگار
زن و لیکن مردِ روزِ کارزار
دستیارِ شهریارِ حق پرست
پای بندِ قیدِ میثاقِ الست
سرگران و مستِ صهبای بلا
مشعل افروزِ منای کربلا
دختِ حیدر ، آن مهین بانوی حق
بُرده در ناموس ، از حورا سَبَق
زینب آن فرماندهِ جِیشِ اَلَم
ناخدای کشتی دریای غم
مِهرِ عالمتابِ چرخِ عزّ و ناز
دختِ زهرا ، بنتِ سالارِ حجاز
کیست زینب؟ دخترِ شاهِ نجف
معدنِ حلم و حیا ، کانِ شرف
کیست زینب؟ بانوی مُلکِ حجاز
در کنارِ جوی عصمت ، سروِ ناز
کیست زینب؟ کشتی دریای غم
ناخدای بحرِ طوفانزای غم
کیست زینب؟ در مصائب شیر زن
دخترِ زهرا و بنتِ بوالحسن
کیست زینب؟ دستیارِ شاهِ عشق
پای بندِ رشتهء جانکاهِ عشق
کیست زینب؟ زُهرهء زهرا شیَم
پاسدارِ خیمه گاهِ ذوالحَشم
کیست زینب؟ قائد و سالارِ غم
پیشتازِ عشق و پرچمدارِ غم
کیست زینب؟ بانوی مُلکِ حجیز
امّهاتِ اربعه او را کنیز
کیست زینب؟ زیبِ مام و زینِ اَب
چشمهء جوشانِ فیّاض ادب
کیست زینب؟ در قبالِ سیل ، کوه
مرتضائی منطق و زهرا شکوه
کیست زینب؟ عصمت و عفّت مآب
آبروی باد و آتش و خاک و آب
کیست زینب؟ کون و امکان را سبب
چشمهء حیوان به لعلش تشنه لب
آنکه شهبانوست بر خیلِ زنان
بذلِ جانان کرد تنها نقدِ جان
اشکِ غم بر دیدهء بیمار داشت
چشمِ حسرت بر در و دیوار داشت
بسکه جان می سوخت در تاب و تبش
تا فلک می رفت یا رب یا ربش
خانه اش تاریک و دل در پیچ و تاب
کنجِ تنهائی و دختِ بو تراب؟
آنکه تکوین راست جدّ او سبب
کنج تنهائی و غم؟ یا للعحب!
وه کجا شد خیمه و خرگاهِ او
آن سلیمانی شکوه و جاهِ او
آن جلالِ حیدری یا رب کجاست؟
دخترش را سنگِ خارا متّکاست
ای علی باز آ که درمانش توئی
جانش اندر جسم و جانانش توئی
مرگِ زینب را به زهرا کن خبر
گو به بالینش کند یک دم گذر
تا نهد سر بر سرِ زانوی او
وین دمِ آخر ببیند روی او
ای جمالِ باغِ جنت بی تو زشت
کنجِ غربت را به زینب کن بهشت
ای قدومت هر زمان بالای چشم
غسل دِه با اشکِ خون پالای چشم
ای لعلِ لبت به خضر ، آبِ حیات
هان بیار آبش ز تسنیم و فرات
شد خطا گر بردم از تسنیم نام
کشته شد چون تشنه شاهِ مُستظام
آب را دیگر به پیشم آب نیست
جلوه دارد لیک آب و تاب نیست
بر دلِ آل علی آتش نهاد
خاکِ عالم بر سرِ این آب باد
زینب ای بانوی مُلکِ عزّ و ناز
وی جهان را بر درت روی نیاز
زینب ای افسردهء بادِ ستم
وی حریمت شهریاران را حرم
زینب ای عنقای حق در قُربِ قاف
وی حریمت کعبهء اهلِ مطاف
زینب ای خاکِ درت کُحلِ بَصَر
وی مهین دختِ شهِ خیرالبشر
زینب ای حلّال جمله مشکلات
وی بشر صورت ، به سیرت حق صفات
زینب ای معجز بیانِ حیدری
وی به مِهرِ عارضت ، مَه مشتری
کاخِ ظلم از همّتت بر باد رفت
بر فنا آمالِ استبداد رفت
گر قیامِ دختِ شاهِ حق نبود
نامِ شاهِ کربلا مطلق نبود
خطبه های گرم و آتشبارِ او
رونقی بخشید بر بازارِ او
در فصاحت در بلاغت مرتضی
شرزه شیرِ بیشهء سِلم و رضا
از سخن تا بر دهن گوهر گرفت
پرده از روی جنایت برگرفت
بر بُنِ نخلِ حسینی آب داد
تا نخشکد از سمومِ تندباد
تا جهانِ هست را هستی به جاست
نهضتِ مردانهء این زن به پاست
زن مگو این زینبِ کبراستی
بانوی دنیا و مافیهاستی
سرگران از بادهء جامِ الست
تا دمِ محشر ، ز جامِ عشق مست
شاهِ بیکس را مهین یار و معین
زه بر آن مادر که زاده ست این چنین
دید چون مانده ست بی یار و سپاه
کرد همراهِ شهنشه ، خیلِ آه
رفت با تعجیل ، دختِ بوتراب
ذوالجناح آورد تا گیرد رکاب
- یکشنبه
- 18
- آبان
- 1399
- ساعت
- 14:33
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری