مىخواستم كه جانب میخانه رو كنم
دستِ نیاز حلقه جام و سبو كنم
در ساحل نیاز نشینم امیدوار
دل را به شطّ باده دَمادم فرو كنم
وقتى كه هست شوق تیمم ز خاك یار
دیگر چرا ز چشمه زمزم وضو كنم
با من حدیث طعنه نا مردمان مگو
من آبروىِ مِى طلب آبرو كنم
تیغ زبان به كار نمىآیدم دگر
باشد به چشم خون شدهام گفتگو كنم
از دست رفته دل به تمناى دلبرم
ساقى كمى تحمل من كن كه مضطرم
دست خمار جز به سوى خم نمىرود
كشتى ز بحر جز به تلاطم نمىرود
گر گُل اسیر پنجه باد خزان شود
از بلبل انتظار ترنم نمىرود
یك خوشه عشق آل على گر ثمر دهد
آدم سراغ دانه گندم نمىرود
حاتم بخیل نیست، اگر درهمى نداشت
لبهاش جز به مهر و تبسم نمىرود
تا
- یکشنبه
- 31
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 12:41
- نوشته شده توسط
- یحیی