بنام ایزد منان سخن کنم آغاز
که میکنند همه كائنات با او راز
فرود آورد او را فلک سر تعظیم
سجود آورد او را ملک به عجز و نیاز
خدا گواه که ما هم شبانه روز ، مدام
به شکر خلقت آل علی کنیم نماز
مَهی ز آل علی، حضرت علی اکبر
که اوست شبه پیمبر، هم اوست خالق ناز
مقام عصمت او را کسی نشد منکر
چنانکه دشمن او هم چنین کند ابراز
که اوست خَلقاً و خُلقاً و منطقاً چو رسول
و هست ذات نکویش چو او تمدن ساز
تمام حاجت ارباب را خدا داده
چقدر حق به علی اکبرش بها داده
على مکارم اخلاقِ مصطفا دارد
على فضائل و اوصافِ مرتضا دارد
علی به چهره ی او ختمُ الانبیا بیند
علی گواه که سیمای انبیا دارد
على اگر چه ز صلب حسین آمده است
ولی قَرابتی از نسل مجتبا دارد
على سزاست که اِحیا کند شهادت را
که روی بازوی خود، مُهر کربلا دارد
هزار مرتبه تبریک، اُم لیلا را
که در کمال، نشانها ز هل اَتا دارد
از ابتدا که ز جنت قدم بدنیا زد
به عمقِ سینه، برائت ز اشقیا دارد
همه وجود على اكبر است پیغمبر
بگو که آینه ای از خدا علی اکبر
چنانچه روبروی خصم، قد عَلَم بکند
سپاهِ دشمنِ قدّار، قَلع و قَم بکند
گهِ تقابلِ شمشیرهای زهر آگین
ز دشمنِ اُموی دست و پا قلم بکند
ز برقِ تیزیِ تیغِ ستم کُشَش در جنگ
عجيب وِلوله در اُردوی ستم بکند
رُخَش نبی، رجزش حیدری، قدَش عباس
مَهابَتَش بخدا پشت خصم، خم بکند
هماره نیّتِ پاکش، دفاع از دین است
اگر به معرکه ها، یاری حرم بکند
و با نمونه ای از "قاتَلَ کریما" نیز*
میان صحنه، به اعدای خود کرم بکند
کریم اِبنِ کریم آمده، خدا را شکر
تمام جودِ قدیم آمده، خدا را شکر
کرامت از در و دیوارِ خانه اش ریزان
ولایت است که از هر نشانه اش ریزان
به عاصیان نظر رحمتش خداگونه
به نوکران مدَدِ مشفقانه اش ریزان
ز اشک دیده ی او دانه دانه ی باران
به وقت زمزمه ی عارفانه اش ریزان
چه ناب داده شهادت: علی ولی الله
اذانِ عشق، ز شورِ ترانه اش ریزان
قدومش آینه ای از شکوه زهرائی
جلال فاطمی از هر کرانه اش ریزان
ادب نگر که به پایینِ پای بابایش
هزار روضه از این آستانه اش ریزان
به تن، لباسِ لقای خدا که می پوشد
برای یاریِ آل رسول می کوشد
قدم قدم ز حرم، دور سَروِ بستان شد
ز پیشِ دیده ی بابا، بسوی میدان شد
تمامِ جانِ پدر را به یک نگاه گرفت
نگاهِ آخرِ او قاتلِ غریبان شد
سرشکِ دیده ی زینب، پیام غربت داشت
دلِ خیام حرم جملگی پریشان شد
بسوی کفر، تو گویی نبی تهاجم بُرد
میانِ معرکه گویی علی نمایان شد
به اشتیاقِ فراوان به قلبِ لشکر زد
ولی میانه ی رزمش، عدو فراوان شد
ز فرطِ بارشِ شمشیر و نیزه و خنجر
کلامِ آخرِ اکبر، بیا پدرجان شد
پدر رسید کنارش چه سخت، با زانو
و مُرد و زنده شد از دستِ گرمِ یک بانو
* قاتلاً كريماً : بزرگوانه و جوانمردانه جنگیدن
- پنج شنبه
- 5
- فروردین
- 1400
- ساعت
- 00:23
- نوشته شده توسط
- taherehsadat
ادامه مطلب