بوي باران و بوي دلتنگي
مي وزد از حوالي چشمت
چه شده که شقايق و لاله
مي چکد از زلالي چشمت
آسمان هم به گريه افتاده
هم نفس با نگاه بارانيت
ناله ناله فرات مي ريزد
زمزم اشک هاي پنهانيت
بغض هاي دلت ترک مي خورد
در همان شام بيقراي که ...
لاله لاله دل پريشانت
خون شد از خون آن اناري که ...
در غروب نگاه محزونت
آرزويي به جز شهادت نيست
چه غريبانه اشک مي ريزي
و به بالين تو جوادت نيست
خوب شد که نديد فرزندت
بين آن کوچه دست بر پهلو
روضه خوان شد نگاه خونبارت
کوچه، ديوار، لاله، در، پهلو
سر سپردي به خاک دلتنگي
گوشه حجره قتلگاهت بود
گريه گريه مصيبتي اعظم
جاري از گوشه نگاهت بود
چه به روز دل ت
- پنج شنبه
- 14
- بهمن
- 1389
- ساعت
- 09:35
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار