بدون عشق مولا این جهان چیست
به جز نام علی تیمار ما نیست
به عهدش با پیمبر چند روزیست
که عیدش در زمستان هم بهاریست
- یکشنبه
- 8
- آذر
- 1388
- ساعت
- 13:36
- نوشته شده توسط
- مرتضی مقیدنیا
بدون عشق مولا این جهان چیست
به جز نام علی تیمار ما نیست
به عهدش با پیمبر چند روزیست
که عیدش در زمستان هم بهاریست
برای جنت و دوزخ نمی کنم اصرار
بهشت بی تو عذابی ست تحت الانهار
مسیح زنده کند مرده را ،تعجب نیست!!
چرا که مدح تو هر خفته را کند بیدار
خدا به شکل تو خود را به خلق ظاهر کرد
خدایی تو ازین رو نمی شود انکار
بیا نشان بده تا خصم زهره آب کند
شتاب تیغ خودت را به لحظه ی پیکار
چگونه؟ کَنده ای آن درب خیبری را که
در استواری خود کم ندارد از دیوار
کسی که منکر اعجاز رد شمس تو شد
چه ساده رد شده از این مقوله ی دشوار
چه سجده ها که نکردم به سمت ایوانت
همیشه ذره کند عجز خویش را اظهار
کمی غبار نجف را به عاشقان برسان
که در هوای تو باشد جنون مان بسیار
شراب عشق تو را خوردم و به زاهد ها
تقیّه کردم و گفتم نمی کنم تکرار
به
دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدير
موج مىزد سيل مردم، مثل دريا در غدير
تشنگيها بود و توفان بود و شن بود و غبار
محشرى از هر چه با خود داشت صحرا، در غدير
كاروان آرام و بى تشويش لنگر مىگرفت
تا بگيرد كاروان سالارشان جا در غدير
گردها خوابيد كم كم، كاروان خاموش شد
تا پيمبر خود چه خواهد گفت آيا در غدير!
تا افق انبوه مردان صحارى بود و دشت
و سكوتى، تا كند آن مرد لب وا در غدير
مرد اما با نگاهى گرم در چشمان شوق
جستجو مىكرد محبوبش على را در غدير
پس به مردان عرب فرمود: بعد از من على است
هر كه من مولاى اويم اوست مولا در غدير
گردها خوابيده بود و كاروان خاموش بود
خوانده مىشد انتهاى قصه ما در غدير
نسل غدیر
ما اهل دلیم و در و بامی نشناسیم
از جنس گلیم و جم و جامی نشناسیم
ما رهرو عشقیم و جنون مدرسه ماست
جز زمزمه عشق کلامی نشناسیم
دردیست عوامی که دگر چاره ندارد
ما یکدله گانیم و عوامی نشناسیم
هر لحظه پیامی رسد از سوی نگاری
جز دستخط دوست پیامی نشناسیم
دارای مرامیم مرامی که خائیست
جز شیوه اجداد مرامی نشناسیم
ما شیعه اوییم که از نطفه پاکیم
ما نطفه نا پاک و حرامی نشناسیم
این سلطنت عشق فقط لایق مولاست
جز آل علی هیچ زمامی نشناسیم
صد شکر که بیزار از این پست و مقامیم
ما سوته دلان پست و مقامی نشناسیم
در دایره مذهب و در سیطره حق
جز سلطه اسلام نظامی نشناسیم
ما نسل غدیریم و پس از رحلت
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
...
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا ر
بنوشان این خراب مبتلا ر
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احم
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم، على یم در است درست این سخن گفتِ پیغمبر است
گواهى دهم این سخن راز اوست تو گویى دو گوشم به آواز اوست
اگر چشم دارى به دیگرسراى به نزد نبى و وصى گیر جاى
منم بنده اهل بیت نبى ستاینده خاک پاى وصى
خود آن روز نامم به گیتى مباد که من نام حیدر نیارم به یاد
بر این زادم و هم بر این بگذرم یقین دان که خاک پىِ حیدرم
...
فردوسى
حماسه سراى بزرگ ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسى مى گوید:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم، على یم در است درست این سخن گفتِ پیغمبر است
گواهى دهم این سخن راز اوست تو گویى دو گوشم به آ
باده بده ساقيا،ولى ز خم غدير
چنگ بزن مطربا،ولى به ياد امير
وادى خم غدير،منطقه نور شد
باز كف عقل پير،تجلى طور شد
ولايتش كه در غدير شد فريضه امم
حديثى از قديم بود ثبت دفتر قدم
كه زد قلم به لوح قلب سيد امم رقم
مكمل شريعت آمد و متمم نعم
شد اختيار دين به دست صاحب اختيار من
ملتهب در كنار يك بركه
روح تاريخ پير منتظر است
دست خورشيد تا نهد در دست
آسمان در غدير منتظر است
بر سر آسمانى آن ظهر
آيههاى شكوه نازل شد
مژده دادند آيههاى شكوه
دين احمد تمام و كامل شد
اى شرف اهل ولايت،غدير
بركه سرشار هدايت،غدير
زمزم و كوثر ز تو كى بهترند
آبروى خويش ز تو مىخرند
اين كه كند زنده همه چيز آب
زاب غدير است نه از هر سراب
از ازل اين بركه بجا بوده است
آينه لطف خدا بوده است
در غدير خم نبى خشت از سر خم برگرفت
خشت از خم و لاى ساقى كوثر گرفت
از خم خمر خلافت در غدير خم بلى
ساقى كوثر ز دست مصطفى ساغر گرفت
دشت غوغا بود،غوغا بود،غوغا در غدير
موج مىزد سيل مردم مثل دريا در غدير
در شكوه كاروان آن روز با آهنگ زنگ
بىگمان بارى رقم مىخورد فردا در غدير
اى فراموشان باطل سر به پايين افكنيد
چون پيغمبر دست حق را برد بالا در غدير
حيف اما كاروان منزل به منزل مىگذشت
كاروان مىرفت و حق مىماند تنها در غدير
اين خم نه خم عصير باشد
اين خم،خم غدير باشد
از خم غدير مىكنم نوش
تا چون خم برآورم جوش
ز ریای کبر بگذر جلوات کبریا بین به مقام سعی دل را همه روضة الصفا بین
به خم غـدیر امروز تجلّی خدا بین به مُلا لقای حق را به لقای مرتضی بـین
...
محمدحسین صغیر اصفهانی
ز ریای کبر بگذر جلوات کبریا بین به مقام سعی دل را همه روضة الصفا بین
به خم غـدیر امروز تجلّی خدا بین به مُلا لقای حق را به لقای مرتضی بـین
که خدای جلوهگر شد به لباس مرتضایی
اگرش خدای خوانم به یقین رضا نبـــاشـد وگرش جدای دانم به خــدا روا نــباشد
اگــر او خدا نباشـــد ز خــدا جدا نباشد بود این عقیده من که گر او خدا نباشد
به خدا قسم که داده است خدا به او خدایی
عــلی ای کــه ذات پاکــت زده کوس بیمثالی ملکوت را تو مالک، جبر
آنـکـه بر دوش رسول مدنی پـای نهاد ……. کرد بتها ز حـرم جـمله نگـونسار عـلیسـت
آنـکه در بسـتر پـیــغـمبر اسـلام بخفت ……. حافظ جان وی از فـرقه خونخوار علیـست
آنـکه گـرد مـحـن از چهره ایتـام زدود …… هـمــدم مــردم درمــانـــده افـگـار عـلـیـست
آنـکه بشکافت بگهواره ز هم اژدر را ….. شـیـر مـیـدان یـلـی حــیـدر کــرار عــلیـسـت
آنـکه در خانه حق شد متـولـد ز شرف …خــانــه زاد احـــد و مــحـرم اســـرار عــلـیست
آنـکه در خم غـدیر آمـده بـر خـلق امیر ……. مـظـهـر لـطـف خـداونـد جـهاندار عـلیست
آنــکه با قاتل خـود لطف و مدارا فرمود …ابــــن عـم نـبـــی و مــظـهـر دادار عــلـیسـت
آن یدالله که دا کرد
با تو تکلیف عشق روشن شد!
شعر عید غدیر
من همان زائري که مي داني
بيقرار از تب پريشاني
عابر کوچه هاي دلتنگي
خسته از روزهاي حيراني
مردي از خانواده سلمان
عاشقي از تبار ايراني
تشنة يک نگاه دلجويت
تشنة آن شراب روحاني
در نگاهم عريضه اي دارم
که تو آن را نگفته مي خواني
ذره اي هستم آفتابم کن
خاک راه ابوترابم کن
*
از نگاهت حيات مي ريزد
سرّ صبر و صلات مي ريزد
از تجلي روشن ذاتت
جلوه جلوه صفات مي ريزد
دستگير هميشة عالم
از رکوعت زکات مي ريزد
از کراماتِ دست تو رزقِ
همة کائنات مي ريزد
لب اگر واکني زمين و زمان
هستي اش را به پات مي ريزد
تشنة خاک بوسي نجفم
خاک راهت برات مي ريزد
روز محشر
ابيات عرض ارادت به ساحت حضرت ابوتراب و بانوي آفتاب (عليهما السلام)
تپش نبض حيات و هستي با شروع تو
نديده خورشيدي رو کسي پيش از طلوع تو
اولين ستارهي آسمون خدا تويي
اولين هم سفر خاتم الانبيا تويي
وقتي از اسم خدا گرفته مي شه نام تو
يعني جز خدا کسي نمي دونه مقامتو
وقتي خونهي خدا معطر از خاک پاته
يعني از روز ازل خود خدا خاطر خواته
افضل العبادته زيارت روي علي
بهترين حبل المتينه تار گيسوي علي
اولين ذکر لبش قد أفلح المؤمنونه
حامي دين رسوله اولين مسلمونه
تنها را ه وصال مدينة العلمه علي
خورشيد کرامت و معرفت و حلمه علي
با ولايت علي دين خدا محققه
تو قيامت صاحب صراط و حوض و بيرقه
لحظه لحظهي غدير
هنگام رکوع خود نگین بخشیدی
آب از دل چاه بر زمین بخشیدی
جان در طبق عشق نهادی یکشب
آن را به محمد امین بخشیدی
داماد پیمبری همین ما رابس
تو فاتح خیبری همین ما را بس
از تشنگی روز جزا باکی نیست
چون ساقی کوثری همین ما را بس
ترانه ی عشق بشیره قرار دلامون غدیره ۲
عید ولایت اومد روز سیادت اومد
ای عاشقان کجایید زمان بیعت اومد
عشقی جز علی ندارم دستامو بالا میارم یا علی یا علی
یا حیدر یا علی مدد ۳
****
رو طالع ما حق نوشته جای همگیمون بهشته۲
علی وصی دین شد اول و آخرین شد
کوری چشم دشمن امیر مؤمنین شد
سربازم با کمال میل چون عمار، شبیه کمیل یا علی یا علی
از اول علی شنیدم چون میثم جونمو میدم یا علی یا علی
یا حیدر یا علی مدد ۳
سرامونو بالا می گیریم یا علی می گیم و می میریم۲
دنیا به زیر دِینِ هدایت علیه
ولایت فقیه هم ولایت علیه
با بغض میون گلو با رهبر یا علی بگو یا علی یاعلی
با عزمش غصه سر اومد چشمای فتنه در ا
از عين علي عيون ما بينا شد
و از لام علي لسان ما گويا شد
درياي علي نور خدا مي بينم
زان نور محمد و علي پيدا شد
چون که علی شهر نبی را در است
تک ره اقدام در آن حیدر است
آنکه ز در وارد این شهر شد
صاحب آیین و ره برتر است
ای که خسان جای علی می نهی
خبط تو از روشن روز اظهر است
دزد نشد هیچ گه از در درون
راه تو دستبرد به پیغمبر است
بانگ اذان چون که زنی بی علی
صوت حمارست که آن انکر است
معنی ((بلغ)) چه بود چیست هان
دین خدا بی غم او ابتر است
هرکه ندارد به علی اعتقاد
روز جزا در طرف ایسر است
بتده ی صیدی که اسیرش شود
خسرو و دارا و جم و قیصر است
مدحت او گوی امین آنکه او
تاج عنایات خدا یر سر است
فاتح و تکتاز دل عاشقان
شک نبود شیردل خیبر است
شاعر : امین مقامی
در آسمان چو روم صحبت از یکی است
بر این زمین گذرم صحبت از یکی است
تکلیف وارث احمد به حکم اوست
در صحبتش نگرم صحبت از یکی است
شاعر : امین مقامی
هرگز نمی گردد وی از یادم فراموش
تا در نظر دارم جناغ صدر ابروش
درس اسیری مو به مو آید به یادم
چون خرمن زلفش بریزد شانه بر دوش
ترسم که آن درج گهر را گر کند باز
در انقلاب آید سخن از شورش نوش
من مات آن رخ گشته ام کیشم همین است
ای دل چو سربازی بر شاه نجف کوش
سلطان ملک عالم است این مهر افسر
تحت لوای او بود هشیار و مدهوش
من کنت مولاهت چرا احمد بخواند
حرف پیمبر را نما آویزه ی گوش
از سنگ اندازی آن پستان نترسم
از سنگ خارا کی شود الماس مخدوش
از آتش کینه امین پر کن دلت را
زین شعله دیگ قهر حق آرامد از جوش
شاعر : امین مقامی
قطعه ای زیبا از محمد علی بیابانی بمناسبت عید غدیر
ما از قدیم شهره افلاک گشته ایم
زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم
آری به پای مقدم او خاک گشته ایم
ما را درون ظرف ولا نرم کرده اند
آنجا جدا ز هر خس وخاشاک گشته ایم
ما خاک بوده ایم ومبدل به گل شدیم
با قطره های کوثر نمناک گشته ایم
با نام او خدا به گل ما دمیده است
قدریم و برتر از همه ادراک گشته ایم
با لطف حق ز عالمیان سر شدیم ما
از شیعیان حضرت حیدر شدیم ما
اول تو نوربودی وشمس الضحی شدی
با نام خویش زینت عرش خدا شدی
میخواست تاکه مثل خودش در زمین نهد
تو آمدی و آینه کبریا شدی
پای تو حیف بود که روی زمین رسد
کعبه شکاف خورد و
زمزمه عید غدیر همراه با دانلود سبک
امیر همه/توهستی و تو /رسند همه عالم /به باور تو
توهستی و من/به عشق تو مستم/به خاطر تو/به گریه نشستم /بگو چه کنم
باتو شوری در جان/بی تو جانی ویران/از این زخم پنهان/میمیرم
نامت /در من باران/یادت /در دل طوفان/آخر امشب اذن/نجف میگیرم
علی علی مولا علی مولا علی علی مولا علی مولا علی علی مولا علی مولا
علی مولا
شب عشق است/شب نور است/به دست نبی /هاله ای نوراست
در آتش عشق علی امشب/ببین شور است/بگو حق عالم /چه مسرور است
دست علی در دستش/نام علی در جانش/حیدر امیر و مولاس /یا حیدر
تا جان به تن دارم/عشق علی را من/در سبنه ام دارم/یا حیدر
علی علی مولا علی مولا.....
امروز به هرکوچه اذان باید گفت
دروصف علی زآسمان بایدگفت
چون عیدامیرالمومنین است امروز
تبریک به صاحب الزمان باید گفت
این شعرازاستادم سیدمحمدصفایی نویسی میباشد
عیداست وبه لب ذکردمادم داریم
اذکارتووحضرت خاتم داریم
درگفتن نقطه ای ز وصفت مولا
افسوس که یک هزاره راکم داریم
عیداست وبه لب ذکر علی میرانم
باهر-نفس-م سینجلی میخوانم
گرمدعیان سرم زتن اندازند
تاروزابدبه پای اومیمانم
اشعارنفس
سال ده در هيجده ذي الحجه بود
كاروان حج ز حج برگشته بود
در غدير خم چون آمد نبي
امر رب آمد به تعيين ولي
جبرئيل آن پيك رب العالمين
پركشان از عرش آمد بر زمين
گفت خدا فرموده بلغ يا رسول
ورنه رسالت نمي باشد قبول
كرد اجرايش نبي امر خدا
گفت جمع گردند حجاج خدا
جمع گشتند از يمين و از يسار
جمع آنها شد بيش از صد هزار
بركه شد درياي مواج بشر
هر كسي مي گفت چه باشد اين خبر
از جهاز اشتران شد منبري
پا نهاد بر آن مقام رهبر ي
بر فراز منبرش چون جا گرفت
دست دامادش علي بالا گرفت
گفت هر كسي را منم مولا و دوست
ابن عم من علي مولاي اوست
پيروي از او فرض است بر شما
دشمنش هرگز نبخشايد خدا
دوست دارش اي خدا دوست علي
دشمني كن
درظهر غدير تا كه موساي نبي
بوسه به رخ منور هارون زد
چشمان حسودان و بخيلان عرب
از شدت غم ، از حدقه بيرون زد
**
از مشرق دستهاي پر مهر نبي
خورشيد ولايت و امامت تابيد
با شوق ملائك همه فرياد زدند:
« تا كور شود هر آنكه نتواند ديد»
**
فرمود نبي به امر معبود وَدود
بر امت من علي امام است امام
اين مژده ي من به شيعيانش، دوزخ
بر شيعه ي مرتضي حرام است حرام
**
گُل كرد سپيده ي تبسم به لبش
تا آيه ي «اكملتُ لكُم» نازل شد
فرمود: خوشا به حالتان اي مردم
با حُب علي دين شما كامل شد
**
فرمود خدا ولايت حيدر را
بر آدم و نسل بعد او واجب كرد
در روز ازل كليد فردوسش را
تقديم ِ علي بن ابيطالب كرد
**
فرمود: برادرم علي مَحرم