پس از بوسیدنت حالا تورا تنها بغل کرده
تو را با اشک ، خواهر بین این تن ها بغل کرده
برای آسمان کافیست این دردی که می بیند
تو را دستان گرم پهنه ی صحرا بغل کرده
میان نخلها افتاده از پیکر جدا دستی
که مشکی را کنار قامت سقا بغل کرده
ولیکن اکبر این زیبا جوان اربا اربا را
تمام دشت جای مادرش لیلا بغل کرده
نمی ترسم بیافتد از سر نی سر , که می دانم
سرت را بر سر نی حضرت زهرا بغل کرده
«الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها»
وتشتی که خم میخانه را یکجا بغل کرده
سرت در دامن دردانه و دلشوره ی خواهر
بیا سر را رها کن عمه جان . . . اما بغل کرده
شاعر : سید حسن رستگار
- سه شنبه
- 4
- آبان
- 1395
- ساعت
- 04:54
- نوشته شده توسط
- ایدافیض