در هر شبِ جمعه بعد روضه با آه
در جمعِ شهیدان به بیانی دلخواه
از جانبِ ما نیز سلامی برسان
بر محضرِ حضرتِ أباعبدالله(ع)!
- چهارشنبه
- 9
- آبان
- 1403
- ساعت
- 12:26
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
در هر شبِ جمعه بعد روضه با آه
در جمعِ شهیدان به بیانی دلخواه
از جانبِ ما نیز سلامی برسان
بر محضرِ حضرتِ أباعبدالله(ع)!
میشدم ایکاش از این نفْسِ پُر زحمت رها
در مسیرِ بندگی؛ مانندِ مردانِ خدا
معصیت انداخت از پا حسّ و حالم را و کاش
داشت دستانم شبیه قبل؛ شوقِ "ربّنا"
با "إلهي لا تَرُد حاجَتي" نه... بلکه رفت
ماهِ شعبانِ منِ آلوده غرقِ ادّعا
بندگانِ بی ریایِ باصفایَت میشوند
آن به آن پای مناجاتِ تو حوّل حالَنا
من ولی عمریست در بیراهه درجا میزنم
ای خدا ابلیس آورده سرم خیلی بلا
مانده ام بین هراس دوزخ و امّیدِ عفو
میکُشد آخر مرا این وادیِ خوف و رجا
قطره هایِ اشک؛ دستاویزِ بالا رفتن است
شد مقرّب هر که دارد بیشتر حالِ بکا
هست اوجِ حاجتم "هَب لي کمالَ الإنقطاع"
جان دهم تا که در آغوش شهیدِ کربلا
*
آن شهیدی که به غارت رفت حتی پیکرش
زیر تیر و نیزه ها؛ با ضربهٔ سنگ و عصا
با غم ناموس جان میداد و با دلواپسی
چشم های نیمه بازش بود سمتِ خیمه ها!
آمدم گریه کنم حالِ بکایی بفرست
رزقِ اشکی بده و سوزِ صدایی بفرست
بغض سنگینِ مرا بشکن و آرامَم کن
درد دارم به خدا؛ زود دوایی بفرست
زخم گمراهیِ این نفْس؛ عمیق و کهنه ست
تا شوَم راحت از این زخم، دعایی بفرست
ای خدا رغبتِ دل را به خودت سوق بده
عاشقم کن همه شب حال و هوایی بفرست
تا مناجات کنم با تو... بر این قلبِ مریض-
التیامی برسان...حمدِ شفایی بفرست
سائلِ ماه رجب از همه بیچاره تر است
سائلم! نیمهٔ شب نان و نوایی بفرست
حاجتی نیست به جز زائرِ شش گوشه شدن
شب جمعه ست نوایی به گدایی بفرست
آرزویِ دلِ بیتابِ حرم را دریاب
لطف کن تذکرهٔ کرب و بلایی بفرست
کربلا...غرقِ عطش یکسره میزد فریاد:
آسمان! بارش بی چون و چرایی بفرست
یک نفر کاش که به حرمله(لع)میگفت نزن!
سمت شش ماهه بیا تیرِ خطایی بفرست
تا که آن حنجرِ نازک نشود پاشیده
به دلِ تیرِ سه پر؛ شرم و حیایی بفرست!
بی تو سرگردانم و یک دردِ جانکاهم حسین(ع)
خوب شد که سائلِ این بزم و درگاهم حسین(ع)
دستهایم را نگیری میخورم هر آن زمین...
راه را گم میکنم! پس باش همراهم حسین(ع)
شرم دارم از گناهم! من کجا اینجا کجا؟!
بینِ خوبانت منِ بیچاره گمراهم حسین(ع)
مثلِ حرّ؛ با توبه راهم را به تو کج کرده ام
چونکه از آقایی ات بسیار آگاهم حسین(ع)
میشوم آب از خجالت با همین چشمانِ خشک
رزقِ اشکی لطف کن! ای عشقِ دلخواهم حسین(ع)
رد شدم از خطِّ قرمزهایِ بسیاری ولی
خط بکش بر اشتباهاتِ خودآگاهم حسین(ع)
تا همین لحظه که طی شد با گناهانِ زیاد
رحم کن بر باقیِ این عمرِ کوتاهم حسین(ع)
از خدا جز تو نمیخواهم کسی را لحظه ای
هست عشقت حاجتِ صبح و شبانگاهم حسین(ع)
آرزویم هست بیمارِ غمت باشم فقط
دردمندم کن! مداوا نه! نمیخواهم حسین(ع)
میشود دوزخ گلستان! با شهیدان در بهشت-
تا که میگوییم هر شب یکصدا، با هم: حسین(ع)
داغت از قلبم شبیه شعله بالا میرود
تشنه بودی! آتشی افتاده در آهم حسین(ع)
میکُشد آخر مرا که غارتِ انگشترت
روضهٔ پیراهنت شد دردِ جانکاهم حسین(ع)!
سید و سالار بوده! حکم سرور داشته
جایگاهِ ویژه بر دوش پیمبر(ص) داشته
اختیارِ چرخش افلاک در دستان اوست
از ازل چون دست در دستانِ حیدر داشنه
مادر سادات حتی قبلِ میلادِ حسین(ع)
روز و شب! شش ماه، دائم حالِ مضطر داشته
از کرامتهایِ نابِ حضرتِ اربابِ ماست
در میانِ عرشیان فطرس اگر پَر داشته
هست ثارالله(ع)، پس لبریزِ حق، در راهِ حج
وقتِ خطبه خوانی اش از کعبه؛ منبر داشته
سخت درگیرِ بلا شد ظهرِ سالِ شصت و یک
از شلوغی، دور خود صحرایِ محشر داشته
سیدالعطشان پُر از دلواپسی در کربلا
داغ هایی از تصورها فراتر داشته
تا نیفتد چشم نامحرم به ناموسِ علی(ع)
کوهِ غیرت داشته! در خیمه؛ اکبر(ع) داشته
بیقراری ها برای گوشوارِ دختر و...
چادر و گهواره و خلخال و معجر داشته
این شکسته-قامتِ افتاده در گودالِ غم
در کنارِ علقمه داغِ برادر داشته
ای کمان ها، نیزه ها، ای خنجرِ کهنه ببین
این گلویِ تشنه بیتابیِ خواهر داشته
این عزیزِ فاطمه(س) که اینچنین عریان شده
هم عبا، هم پیرهن، هم بر تنش سر داشته
نعل های تازه...مرگِ من! کمی آهسته تر
این شهیدِ بی کفن یکروز مادر داشته!
ای کشتهٔ زخم زبان
داغِ تو آتش زد به جان
دورِ تنت هفت آسمان
گریه کنان، ضجّه زنان
میگفت با کلّ فلک
یا لَیتني کنتُ مَعکْ
با ماه؛ بیطاقت، وهب
دورِ تو گشته شب به شب
مانده زمین در تاب و تب
شمشیر خوردی تشنه لب
بر سر زنان گوید فدک
یا لَیتني کنتُ مَعکْ
گفته ست از عهدِ قدیم
با حسرت و حالِ وخیم
بی بهره از فیض عظیم
در کربلایت شد مقیم
شد بر دلِ جامانده حک
یا لَیتني کنتُ مَعکْ
ایکاش ملحق میشدم
سربازِ مطلق میشدم
یارِ موفّق میشدم
قربانیِ حق میشدم
بر زخم جانم زد نمک
یا لَیتني کنتُ مَعکْ
ایکاش در کرب و کربلا
آنجا که شد غارت به پا
در شعله هایِ بیهوا
میسوخت وقتی خیمه ها
می آمدم محضِ کمک
یا لَیتني کنتُ مَعکْ
آشفته حال و سینه زن
مثلِ اویس در قرَن
با پیکری دور از وطن
با هر شهیدِ بی کفن
دارم شعارِ مشترک
یا لَیتني کنتُ مَعکْ!
عزیز فاطمه جان جهان به قربانت
سلام بر لب عطشان و چشم گریانت
سلام بر تن مجروح و حلق مذبوحت
سلام بر سر خونین و جسم عریانت
سلام بر جگر خون و داغ های دلت
سلام بر شرف و غیرت جوانانت
سلام بر در دندان و غنچۀ دهنت
سلام بر لب خونین و صوت قرآنت
سلام بر علی اصغر که وقت جان دادن
به خنده داد تسلاّ به قلب سوزانت
سلام بر لحظات وداع اکبر تو
که وقت رفتن او رفت از بدن جانت
سلام بر دل زینب که پیش دیدۀ او
عدو ز چار طرف کرد سنگبارانت
سرت بریده شد امّا هنوز جاری بود
به چهره اشک روان از دو چشم گریانت
سلام باد به شیری که سایه بانت شد
برون کشید به دندان ز سینه پیکانت
عجیب نیست اگر خصم را کنی سیراب
سجیّه ات کرم و عادت است احسانت
ای قبلهگاه دل، در دولتسرای تو!
تاج سر ملوک جهان، خاک پای تو
یاد بهشت کی کند؟ آن کس که با خضوع
یک شب نمود صبح به کرببلای تو
دیهیم سلطنت به یکی جو نمیخرد
از روی معرفت شد اگر کس، گدای تو
بیگانه گشت از سر و جان و جلال و مال
هر کس که گشت از دل و جان، آشنای تو
راضی است حق به آنچه تو هستی از آن رضا
زیرا رضای حق نبُوَد، جز رضای تو
بهر نجات خلق گذشتی ز جان و سر
ای جان جمله آدم و عالَم، فدای تو!
دشمن خموش خواست کند نور تو ولی
عالَم قوام جُست، به ظلّ لوای تو
گفتند از میان ببرندت ز سمّ اسب
غافل که هست در دل احباب،جای تو
ای چشمهسار کوثر و زمزم! چه شد؟که خصم
لبتشنه سر جدا بنمود از قفای تو
قربان حلق خشک و لب تشنهات! که مانْد
بر خاک ره، سه روز، تن توتیای تو
آتش فتاد کاش به ارکان نُه فلک
آنگه که سوخت ز آتش کین،خیمههای تو
تا از زبان تشنۀ تو، حق کند سخن
بر نوک نیزههای عدو خواست، جای تو
بار دگر شد آتش موسی، عیان به دهر
تا بر درخت شد، سرِ از تن جدای تو
آن حسرتی که در دل«طایی»است،این بُوَد
چون نی نوا کند، به ره نینوای تو
#طایی_شمیرانی
نوکر این خانه در مدار حسین است
جان و دلش تحت انحصار حسین است
عارف و عالم , بزرگ و کوچک این جمع
هر که به هر جا رسیده کار حسین است
این که گدا سروری کند به دو عالم
کار جدیدیست , ابتکار حسین است
نوکری اصلا که اعتبار ندارد
چیزی اگر هست اعتبار حسین است
ما که نمیخواستیم زنده بمانیم
زندگی ما به افتخار حسین است
شرح مقامات او بس است همین که
خون خدا نام مستعار حسین است
فاطمه قبرش نهان شده که بگوید
وعده ی دیدارمان مزار حسین است
آمد به برم یکی زیاران قدیم
گفتم که چه کرد باتو دادار کریم
گفتا به محبّتِ حسین بن علی
بخشید گناهِ من خداوندِ کریم
#عبقری_همدانی
ظلم کردم به خودم! آمده ام توبه کنم
از گناهی که به من کرده ستم توبه کنم
باز برگشته ام از غفلت و وقتش شده که
قدرِ برداشتنِ چند قدم توبه کنم
ای خدا آمده ام تا که خودم باشم و تو
هم مناجاتِ کنم قدری و هم توبه کنم
تا در آغوش خودت گریه کنم یک دلِ سیر
تا که از این همه بیتابی و غم توبه کنم
سائلِ مضطربِ ماهِ رجب را دریاب
آمدم در طلبِ لطف و کرَم توبه کنم
روسیاه و نگران! در به در و شرمنده...
بیشتر آمدم از وضعِ خودم توبه کنم
با همین دست؛ که خالیست و محتاج به توست
با همین چشم ترم! چشم ترم توبه کنم
با خودم واسطه آورده ام امشب باید
به أباالفضل(ع) قسم! زیرِ علم توبه کنم
نامه عفوِ مرا مُهر بزن پیش حسین(ع)
بطلب کرب و بلا؛ کنجِ حرم توبه کنم!