فانی ام... آغاز و پایانی ندارم جز خودت
غیر مقدورم که امکانی ندارم جز خودت
سال ها محتاج نانم از تنور خانه ات
از کسی در سفره ام نانی ندارم جز خودت
باز هم دارم غزل ها را بهانه می کنم
قصدی از شعر و غزل خوانی ندارم جز خودت
هر کسی که دل به او بستم دلم را زد شکست
با دل ویرانه خواهانی ندارم جز خودت
یک زمانی هم اگر حرفی ز آبادی شود
در خراب آبادِ دل، بانی ندارم جز خودت
چاره ای کن، غفلتم از تو جدایم کرده است
چاره ای هنگام حیرانی ندارم جز خودت
تا به کی باید باید تو را این قوم انکارت کنند؟
مثل یعقوبم که برهانی ندارم جز خودت
پاره کردم این گریبان را بدانی عاشقم
بهرِ کس پاره گریبانی ندارم جز خو
- جمعه
- 29
- بهمن
- 1395
- ساعت
- 08:42
- نوشته شده توسط
- ایدافیض