اى نفست گرمتر از آفتاب
پرده نشين حرم بوتراب
حضرت حيدر به تو دلباخته
خانه خود بهر تو پرداخته
شأن تو بس كه همسر حيدرى
شانه به شانه على مى پرى
فاطمهء دوّم بيت الولى
قلبِ تو از عشق و صفا صيقلى
از تو شكوفا گلِ باغِ يقين
روشنى و چشم و چراغِ يقين
رونقِ كاشانهء مولا شدى
مادرِ بچه هاى زَهرا شدى
كنيز آيه هاى كوثر شدى
فاطمهء ديگر حيدر شدى
همسر و همسفرهء شاهِ عرب
دامنت آسمانِ ماهِ ادب
ادب زِ سينهء تو نوشيد شير
كه شد چنين شكوهمند و دلير
تو پرورش داده اى عباس را
شور و شعور و عشق و احساس را
نوكرِ آلِ فاطمه خواندی اش
دورِ سرِ حسين چرخاندی اش
چهار لاله ات فدايى شدند
چه عاشقانه كربلايى شدند
چو قافله سوى مدينه آمد
به اشك و آه و سوزِ سينه آمد
بشير، شعر داغ را جار زد
خزانِ باغِ عشق را زار زد
زينبِ تو نواى غم ساز كرد
براى تو سفرهء دل باز كرد
براى تو تمامِ ماجرا گفت
حماسه شهود لاله ها گفت
گفت كه عباسِ تو بى دست شد
ساقى از جامِ عطش مست شد
براى تو روضهء علقمه خواند
زِ غربتِ يوسفِ فاطمه خواند
روضه قتلگاه را شنيدى
چه سخت آه از جگر كشيدى
اگر چه داغدارِ سقا شدى
گريه كنه حسينِ زَهرا شدى
به سوگِ آن شهيد بى سر حسين
ناله زدى غريبِ مادر حسين
بقيع، شاهدِ غم و سوز تو
روضه و اشك، كار هر روز تو
پيكرِ لاله هاى خود نديدى
شكل چهار قبر مى كشيدى
كنارِ هر كدام مى نشستى
زِ صبح تا به شام مى نشستى
زِ روضهء تو قلبِ سنگ آب شد
كه دشمنِ تو نيز بى تاب شد
سوختى و سوختى و سوختى
مدينه را به ناله اَفروختى
اگر چه داغ روى داغ ديدى
به چشم خود خزانِ باغ ديدى
نخورده اى سيلى و تازيانه
دفن نشد پيكرِ تو شبانه
چگويم از على و غربتِ او
سوخت مدينه از حكايتِ او
زخمِ دلِ شكسته اش نمك خورد
فاطمهء اوّل او كُتك خورد
شبانه از خانه غريبانه رفت
شكسته و سوخته پروانه رفت
- سه شنبه
- 30
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 20:48
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ادامه مطلب