محمد ص آسمان وحی و زهرا س مهر رخشانش
امامان ماه و ساداتند اخترهای تابانش
وجودش جان جان عالم است و باز می گوید
که زهرا س هست جانان من و جانم به قربانش
ندانم کیست این بانو ولی آنقدر می دانم
که فردا دست هر پیغمبری باشد به دامانش
فلک بیت الولای فاطمه س ، خیل ملک خادم
زمین مهریه ي او، کلّ جنّ و انس مهمانش
امیرالمؤمنین ع شیر خدا، او دست و شمشیرش
محمد ص خاتم پیغمبران این است قرآنش
گل لبخند او چون بشکفد بر گلشن حُسنش
دل احمد ص صدف گردد به شوق دُرّ دندانش
شگفتا باز رخ پوشد ز چشم کور، بانویی
که چشم نور بینا می شود از نور ایمانش
شهادت، عشق بازی می کند با عزم مقدادش
مسلمانی، جبین ساید به خاک پای سلمانش
ه
- پنج شنبه
- 1
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:34
- نوشته شده توسط
- علی
ادامه مطلب