آروم و قراره من
بي تو زندگى هرگز...
ميري از پيشِ حيدر
زهرا جان خداحافظ...
پاشو باز دست به پهلو بگير و
پاشو باز دست به زانو بگير و
پاشو آرومم عيبي نداره
بمون و از حيدر رو بگير و
من كه هستم ، ديگه رو زدنت به فضه چيه
دارم ميميرم ، چرا فاطمه كوچَمون خونيه
دارم ميميرم ، روي چادرت جاي پاي كيه
آه ياس كبود من...
چيشد كه حسن هر شب
تو خواب ميشه چشمش خيس
چند روزه چرا زهرا
گوشوارت تو گوشِت نيس....
تو كه آهِ حيدر رو شِنُفتي
چرا چند روزه چيزي نگفتي
تو گوش حسن چي گفتي زهرا...
چرا تا راه ميري هِي مي اُفتي
نگو كه ميري ، آخه زينبم سايه ي سر ميخواد
نگو كه ميري ، واسه ي عروسيش يه مادر ميخواد
نگو كه ميري ، آ
- چهارشنبه
- 11
- دی
- 1398
- ساعت
- 15:04
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور