هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
ما ندیدیم خلقت خود را
لب تو شرح ماجرا میکرد
کیمیا بود نقرهٔ اشکت
که مس قلب را طلا میکرد
ای تبار زلال! مهریهات،
آبها را گرانبها میکرد
بانوی زندگانی ساده
با تو دنیا چگونه تا میکرد
دست تو آب میکشید از چاه
دست تو گندم آسیا میکرد
و لبان تو سایه در سایه
باز همسایه را دعا میکرد
و چنین «إنّما یُریدُ الله»
جلوه تنها در این کسا میکرد
ما در این باغِ گل، وطن کردیم
عمر خود نذر پنج تن کردیم
عطر گلهای آرزو داری
یک بغل یاس پیش رو داری
ای پیاله پیاله خم غدیر
ای که کوثر سبو سبو داری
گل داودی بهشت خدا
که مناجات در گلو داری
ما نداریم آبرو، ب
- دوشنبه
- 1
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 21:03
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور