به نام عشق نشست و نوشت دریا را
که واژه واژه بسازد تمام دنیا را
سرشت خاک جهان را به تربت پاکت
فرشته ها همه دیدند مستی ما را
تو آمدی و زمین با تو شد حسینیه
به یک اشاره خریدی تمام دلها را
تو آمدی و پیمبر به چشم خود میدید
کرشمه های تو و خنده های زهرا را
تو را گرفت علی در بغل همه دیدند
چه عاشقانه ربودی نگاه بابا را
پس از گشودن چشمان ناز تو خواندند
فرشته ها همگی "لا اله الا..." را
زمین گرفت به خود عطر سیب های بهشت
گرفت عطر وجود تو عرش اعلی را
دوباره حال غزل های دل بهاری شد
و "مثنوی خدا" روی عرش جاری شد
خدا نوشت تو را آبروی اهل یقین
نوشت خاک تو را برترین مکان زمین
فرشته ها همه آن را به هم نشان دادند
و ناگهان همه یک جا به سجده افتادند
کنار نام تو هر واژه اش به جوش آمد
به شوق تو همه عرش در خروش آمد
و لطف کرد به آدم که ذاکرت باشد
اجازه داد که این بنده شاعرت باشد
نشسته ام بنویسم غزل غزل با تو
و باز جوشش یک شعر لَم یَزَل با تو
دوباره دل شده پر خون و سر شده پر درد
و دردها، شده اَحلی مِنَ العَسَل با تو
نه اینکه تو فقط امروز صاحب غزلی
که روی حاجت من بوده از ازل با تو
غزل نمی دهد این بار پاسخ دل را
و باز دل شده مجنون، و راه حل با تو
برای این دل دریا زده تو ساحل باش
بیا و مثنوی عاشقانه ی دل باش
بیا و شعر مرا باز هم معطر کن
بیا و حال ردیف مرا تو بهتر کن
تو اصلا آمده ای ناخدای دل باشی
-اگر که کفر نباشد- خدای دل باشی
کنار نام تو ساحل شدند طوفانها
به شوق روی تو عاشق شدند انسانها
بدون نام شما، سرنوشت یعنی چه؟
بدون کرب و بلایت، بهشت یعنی چه؟
بدون ماه محرم، بهار زیبا نیست
بدون روی تو "اردیبهشت" یعنی چه؟
"غلامتان به من آموخت در میانه ی خون"
که پیش چشم تو، زیبا و زشت یعنی چه؟
خدا نوشته صدای تو را صدای خودش
و خلق کرده تمام تو را برای خودش
و قبل از آنکه ببخشد به عشق معنا را
سروده حضرت حق رمز هستی ما را:
خدا از اول خلقت نوشت: کرب و بلا
به خاک عالم و آدم سرشت: کرب و بلا
نوشت کرب و بلا تا زمین بنا بشود
نوشت کرب و بلا تا زمان به پا بشود
نوشت کرب و بلا تا بشر ببیند که
بهشت روی زمین ممکن است جا بشود
و بعد لطف به چشمان بی نوا کرده
مرا برای کسی چون شما گدا کرده
تو بهترین غزل این گدا شدی امشب
تو ضامن سفر کربلا شدی امشب
تو جلوه همه جود و لطف و احسانی
تو معنی همه ی آیه های قرآنی
تو قطره های نگاه خدا به این بشری
تو قطره نیستی اصلا تو عین بارانی
گدا منم به خدا، رعیت توام والله
تویی که پیش نگاهم همیشه سلطانی
بیا خیال دلم را دوباره راحت کن
همیشه صاحب این دلشکسته میمانی
غزل که لایق وصف جمال ماهت نیست
گداست هر که در این شهر سربه راهت نیست
تو عاشقانه ترین شعر دفترم هستی
تو تا ابد به خداوند در سرم هستی
دوباره وقت اذان است، وقت دلتنگی
دوباره زمزمه هایی از این دل سنگی...
... بیا و شعر مرا باز هم هوایی کن
بیا و حال مرا باز کربلایی کن...
- چهارشنبه
- 27
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 11:58
- نوشته شده توسط
- taherehsadat
ادامه مطلب