دل آقا اسیر زلفت بود
خنده ات باده ی حیاتش بود
نخ قنداقه ی مطهرتان
لنگرکشتی نجاتش بود
گره هایی بزرگ آوردند
پای گهواره ات مراجع مان
مُهرلبیک یا حسینت را
جان زهرا بزن به طالع مان
چشمهایت به کربلا فهماند
مست بودن به قیل وقال که نیست
ظهرروز دهم نشان دادی
مرد بودن به سن وسال که نیست
!یل شش ماهه ای،عجیب که نیست
«نوه ی حیدری «جگرداری
بی جهت حرمله سه شعبه نخواست
با عمو می پری،جگرداری
گریه هایت برای آب نبود
پدرت را غریب می دیدی
تا که پلک تو را عطش می بست
خواب شیب الخضیب می دیدی
حنجرت را بهانه می دیدند
بغش شان جنگ با علی دارد
:کوفه با دیدنت هراسان گفت
!چقدرکربلا، علی دارد
خورجینی که درخیال خودش
سود خلخال
- یکشنبه
- 19
- آبان
- 1392
- ساعت
- 05:52
- نوشته شده توسط
- یحیی